شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در همسايگی ما

...

در همسايگی ما مردی چمدانی را پر آب كرد و 
خودش را به هتل مجاور سپرد 

بيرون رفتنش را ديگرانی كه ديده‌اند می‌گويند:
سر نترسی داشت 
هر بار غروب
با همان چمدان
به دوردست‌ها می‌رفت و سحر
پولک‌هايش را دم ساحل خشک می‌كرد

اما هيچ‌كس چاقوهای كنار دستش را به ميان نياورد
ـ من شنيده‌ام كه چاقو در آب صدای گلو را بلندتر می‌كند ـ
بايد بگويم با همه‌ی دقتی كه كردم 
همه‌اش زير سر مردهای همسايه است

با چند نفر به ساحل رفتيم تا رفت‌و‌آمدش را رصد كنيم 

مرد جديتی به خرج داده و 
مدام از سفرش با ما حرف می‌زند
هر بار دور خودش می‌چرخد و مثل مردهای كهن در گوشم خرناس می‌كشد

اما تن به اين حرف‌ها نمی‌دهد 
بلند می‌شود روی هوا و فلس‌هايش را با چاقو تيز می‌كند

گاهی هم ديده شده به همان هتل می‌رود
و از پنجره به روی دريا نمک می‌پاشد

نمک‌ها را از لای دست‌هايش كه پرتاب می‌كند
روی ديگر قصه بر ما پيدا می‌شود

قصه‌ها را با دقتی تلافی‌جويانه 
رصد كرديم و در هر بلور انعكاس چاقو بود 

چاقوها روی ساحل كه غلت می‌خوردند 
ترسيمِ چاک‌چاکِ گلوها برای ما 
شيارهای طناب دار را پررنگ‌تر می‌كرد 

اين مرگ‌ها با دقت هرچه تمام‌تر و در حركتی دفعی زير ماسه‌ها پنهان می‌شوند

تصميمم را گرفته‌ام
بايد لای پرده‌ها سنگری درست كنم و 
جن‌های اطرافم را زير نظر بگيرم.

علیرضا سردشتی

تک نگاری

شعرها

برادرم دیشب درگذشت

برادرم دیشب درگذشت

عبدالله علوی

امشب  خوابم را  عریان می‌کنم 

امشب  خوابم را  عریان می‌کنم 

هوشنگ رئوف

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

شاهنده سبحانی

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی