...
در همسايگی ما مردی چمدانی را پر آب كرد و
خودش را به هتل مجاور سپرد
بيرون رفتنش را ديگرانی كه ديدهاند میگويند:
سر نترسی داشت
هر بار غروب
با همان چمدان
به دوردستها میرفت و سحر
پولکهايش را دم ساحل خشک میكرد
اما هيچكس چاقوهای كنار دستش را به ميان نياورد
ـ من شنيدهام كه چاقو در آب صدای گلو را بلندتر میكند ـ
بايد بگويم با همهی دقتی كه كردم
همهاش زير سر مردهای همسايه است
با چند نفر به ساحل رفتيم تا رفتوآمدش را رصد كنيم
مرد جديتی به خرج داده و
مدام از سفرش با ما حرف میزند
هر بار دور خودش میچرخد و مثل مردهای كهن در گوشم خرناس میكشد
اما تن به اين حرفها نمیدهد
بلند میشود روی هوا و فلسهايش را با چاقو تيز میكند
گاهی هم ديده شده به همان هتل میرود
و از پنجره به روی دريا نمک میپاشد
نمکها را از لای دستهايش كه پرتاب میكند
روی ديگر قصه بر ما پيدا میشود
قصهها را با دقتی تلافیجويانه
رصد كرديم و در هر بلور انعكاس چاقو بود
چاقوها روی ساحل كه غلت میخوردند
ترسيمِ چاکچاکِ گلوها برای ما
شيارهای طناب دار را پررنگتر میكرد
اين مرگها با دقت هرچه تمامتر و در حركتی دفعی زير ماسهها پنهان میشوند
تصميمم را گرفتهام
بايد لای پردهها سنگری درست كنم و
جنهای اطرافم را زير نظر بگيرم.