به من بگو در سینهای که قلب ندارد
کدام شاخه جوانه خواهد زد؟
کدام بلبل، عاشقانه خواهد خواند؟
به من بگو!
چگونه خانهای که خالی از توست را بیدار کنم؟
در تو راه میروم
درونم را ازعطرت پُر میکنم
هر کجای این گمگشتگی
توهستی!
هستی؟
گفتنیها را گفتم
نوبت توست حالا
بگو به ویرانهای که منظره ندارد
چگونه خواهی گفت: 
بهار از راه رسیده است!
من!
صندلی فرسودهای را میشناسم که آفتابْ
رنگ از رخسارش برده
اما در سمتِ تو به انتظار
چشمْ دوخته
میآیی!
میدانم!
و این سکوتِ محزون
نغمهخوان خواهد شد.