...
بايد ضريحت را ببوسم پيراهنی كه راهراه است
ای عشق! ای بابالحوائج! پيراهنت ميعادگاه است
اين زائر آشفتهگيسو سر بر ضريحت میگذارد
تنها نيازش گوشهچشمیست تنها اميدش يک نگاه است
چون كوليان دورهگردم عاشق شدم دورت بگردم
ای كه طوافت در سحرگاه آغاز روزی بیگناه است
آغوش تو ميخانه دارد آتشكده، بتخانه دارد
هم يک زيارتگاه دنج است هم معبد و هم خانقاه است
هر كس برای برگوبارت فصل بهار آمد كنارت
او را نخواهی ديد پاييز، آری رفيق نيمهراه است
من زائری ابری و تنها از تو تمنای تو دارم
چيزی نمیخواهم بهجز عشق، با عشق اين زن در رفاه است
لبخند بر لب داری ای عشق، تنها مرا مگذاری، ای عشق!
در ماندهام در خوان اول، ياری كن اين آغاز راه است