شاعری چیست؟ به قول گرترود استاین، شاعری عبارت است از یک فرهنگ لغت و چیزهایی که دیدهایم. فریدون رهنما باور دارد روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد. شعر محدود به نوشتن بر کاغذ نیست. وقتی مستند تخت جمشید اثر فریدون رهنما را میبینیم، صرفاًیک اثرِ گزارشگرانهی معمولی نیست. عناصر صدا و حرکت دوربین، با استفاده از شاعرانگی و تفکر تاریخی و زیباشناسی مدرن، فیلم را تا سرحد یک اثر استعاری بالا میبرد. درحقیقت، خونِ شعر به تعبیر نصیب نصیبی در کار رهنما وجود دارد. از ناحیه دیدن از یک اثرِ محیطی مثلِ تخت جمشید شعوری دیگر طلب میکند. کاربردِ حرکت دوربین از گزارش ساده فراتر میرود. دیدنِ شعر چیزها برای فرار از یک گزارش ساده، رهنما در مستند تخت جمشید، شعری با تفکر تاریخیِ مدرن میسازد. همهچیز را در شعر به دیدن فرامیخواند. از گیاهانِ تخت جمشید و کسانی که دههها پیش درآنجا بودند، از امکانات سوبژکتیو بهوسیلهی کاربردِ عالی صدا و حرکتِ دوربین، یک شعرِ سینماییِ ناب میسازد. جالب است که از طریق صدا، میتوانیم در مستند تخت جمشید، تصاویر را مجسم کنیم. القای جنگها از طریق کاربرد عالی صدا و موسیقی کاملاً فضاساز است. با یک تدوین حسابشده، در جنبهی بصری فیلم تخت جمشید، در اولین نماها، با قطع سریع سنگ، تختهسنگ و ستونهای تراشیده، میکوشد با تصاویر، روند ساختن کاخ را تصویر کند.
رهنما در رسالهی سینماییاش در جایی نوشته است: «اگر پل ورلن، شاعر نامدار فرانسوی، زنده بود، چهبسا فیلم باران اثر ژوریس ایونس را از آفریدههای خود میدانست.» درواقع، شاعر همان فیلمساز است. این نگاه رهنما، دیدنِ شعر چیزها در شعرِ سینماییِ ژوریس ایونس است. در مستند کوتاه و صامت باران، تمامِ بارانهای ممکن را فیلمساز در اینجا همان شاعر تصویر کرده است. بهجای گفتن از باران، تمام تصاویر باران بدون جلوهگری، خالص و ناب، نمایش داده میشود. شعر همان چیزهایی است که میبینیم. چیزهای بهظاهر ساده که دیگران ندیدهاند و در اینجا فیلمسازـشاعر آن را دیده است. اگر دیگران هم میدیدند، شاعر میشدند. ژوریس ایونس، چشمی برای دیدن قرار داده است. شعرِ سینمایی، درواقع، دعوت به دیدن است. ما در اغلب فیلمها، به خواندن و شنیدنِ دیالوگها مینشینیم. درحالیکه، فیلمها را باید دید. فیلمنامه مهم است. اما تصاویر است که نوشتار و گفتار را منعکس میکند. البته با کلمات و صداها، تصاویر بیان میشود.
در شعرِ سینمایی، یک نوع آمادگی و درک همیشه وجود دارد. جایی در فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید که یک فیلم سیاهوسفید است، برای ثانیههایی از رقصِ سیاوش با سودابه، فیلم صامت و رنگی میشود. این صامتشدنِ فیلم، یک نوع بینشِ سینمایی و دعوت به دیدنِ شعر چیزهاست؛ نوعی تازگی و نوشدن است. در شعرخوانیِ سیاوش در تخت جمشید صامتشدن فیلم علیه سینمای حرف و حرف و حرف است. دعوت به دیدن و همهچیز را به دیدن فراخواندن در سینمای ایران که سابقهی سینمای صامت ندارد، بینش سینمایی تازه و بدیعی است. در فیلم روسی اثر امیرحسین ثفقی نیز صامتشدن فیلم با پانتومیمبازی همراه است. به قول امیر قنبری، قسمتهای صامت فیلم روسیِ ساختهی امیرحسین ثقفی، ادای دینِ به تاریخ(های) سینمای ژان لوک گُدار است. عجیب اینکه ابراهیم گلستان، در گفتوگویی با پرویز جاهد، رهنما را فیلمساز نمیداند! چطور میشود بینش سینمایی فریدون رهنما را انکار کرد؟ آیا ابراهیم گلستان، فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید و مستند کوتاه تخت جمشید را با دقت دیده است؟ قسمت صامت سیاوش در تخت جمشید را دیده است؟ گلستان میگوید: «طفلی رهنما نتوانست یک فیلم بسازد!» آیا ابراهیم گلستانِ خودخواه و مغرور، این تجربهی مهم و فراموشناشدنی برای سینمای ایران در مستند تخت جمشید را در یک اثر آوانگارد دیده است؟ آیا احضار تاریخ و ادراک شاعرانه آن را، در مستند تخت جمشید که در آن رهنما همواره گذشته را به حال فراخوانده و پرسشگری کرده است، درک و فهم کرده است؟ دورانِ گذار با استفاده از بازخوانی مدرن شاهنامه را در سیاوش در تخت جمشید، را چه کسی درک کرده است؟
فریدون رهنما در گفتوگویی میگوید، به نظرم همهی شاعران در نطفه، سینماگر هستند و شعر، از دیرباز، آغازگر کارهای دیگر بوده است. بهویژه نویسندگان بزرگ یونان را در نظر دارم. اینان خود را به همان اندازه درامنویس میپنداشتند که شاعر. من تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نمیبینم. این سخنِ رهنما را میشود تعمیم داد. از چه شعرهای سینمایی حرف میزنیم؟
اگر از سخنِ رهنما وام بگیریم، که تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نیست، آثار روبر برسون (سینماگر برجسته و فقید فرانسوی) شعرهای سینمایی هستند. در راستای نظریات روبر برسون در کتابی با عنوان "یادداشتهایی دربارهی سینماتوگراف،" که خواندن این کتاب برای هر شاعر جدی و حرفهای واجب است، در راستای تفاوت نداشتن شعر و سینماتوگراف از دید رهنما، میشود به فیلم چشمه، شاهکارِ آربی اُوانسیان، هنرمند ایرانی-ارمنی اشاره کرد. در شعرِ سینمایی چشمهی آربی اُوانسیان، استفاده از تجربههای برسون در کارگردانی و بازیسازی و تئوری سینماتوگراف وجود دارد. در واقع فیلم چشمه نگاهی شاعرانه دارد بر اساس تئوری سینماتوگراف.
سینماتوگراف نوشتن با تصاویرِ در حالِ حرکت و به همراه صداست. سروصداها باید موسیقی شوند. فیلمت را بر پایهی سپیدی، سکوت و سکون بساز. چیزهایی در فیلم چشمهی آربی اُوانسیان هست، و از همهی آنها مهمتر، یک عنصر برسونی و شاعرانه در چشمه هست و آن "عنصرِ حذف " است. شعر از حذف بوجود میآید. در فیلمهای برسون و فیلم چشمه، "عنصرِ حذف" وجود دارد. زبان موجز بصری که مثلن صحنهی خودکشی را نشان نمیدهد و فقط چاقو و جسد جمشید مشایخی در فیلم چشمه دیده میشود.
یک نظریه وجود دارد که یک اثرِ سینمایی را نمیتوان شعر نامید. تقلیل دادن اثر میدانند. مگر تعریف شعر از قبل تعیین شده است؟ فریدون رهنما در رسالهی سینماییاش آورده است "نووالیس مینویسد: لحظههایی هست که الفباها، کتابهای حساب، همه شاعرانه مینماید ..." این لحظه فیلم است. رنه کلمان ما را به درون یک گورستان میآورد که کودکان، نهانی، آن را به جانورانی که میکشتهاند اختصاص دادهاند و ما ناچاریم بازیابیم هر آنچه نادیده گرفته بودیم؛ یعنی آنکه شعر در فیلم در واقعیت، شیء، پوست و خون میشود.
منتقد سینمایی محبوبم "استفان دُلُرم" در مقالهی "در باب شاعرانگی!" مینویسد اگر فیلمهایی مثل ترانهی هند مارگریت دوراس، مادر و روسپی، برای عشقهایمان پیالا، ناگهان بالتازار و بیشتر از آن، آسمان از آن شماستِ گرمیون، رنوار، اپستاین و ویگو، زیباترین فیلمها هستند، بدلیل شعر بودن این شاهکارهاست.
مؤخره: در عصر امروز، مجسم میکنم ، فریدون رهنما بصورتِ جسمانی زنده بود و فیلمهایی مثلِ "در شهر سیلویا " و "دختر و عنکبوت" را در سالهای اخیر میدید. مطمئنم گریز شاعرانه و جمعوجور خوزه لوئیس گورین به استراسبورگ در فیلم در شهر سیلویا و اراده به ناحیه گرایی، میل به نشستن در یک مکان و مشاهدهی رسوخِ نیروها و ردپاهای تاریخ را در شهر سیلویا حتمن میدید. فریدون رهنمایی که مقارنهی شعر و تاریخ را در آثارش داشت. شعرِ سینمایی"دختر و عنکبوت" را رهنما اگر میدید، دختر و عنکبوت فیلمی است که سلسلهمراتب معمول، کنش و لحظات، وقایع و ژستها، شخصیتها و اشیا، حیوانات و فضاها،تصویر و صدا را زیرورو میکند.
مطمئنم فریدون رهنما، در برابر دختر و عنکبوت، حرف خودش را تکرار میکرد. چه میبیند؟ گاهی جهانی شگفت و رخنهکننده ... جهانی سخت راستین یا سخت ناراستین که شاعر فقط آرزو دارد آن را نشانمان دهد. به ما منتقل سازد ... او "ناعادی" بودنِ همه چیز را میبیند.
یک شعر از فریدون رهنما
صداها در دور دست چون سرگيجهای بزرگ با هم به گفتوگوست
ای شهرهای در شب ای نبضهای فروزنده
باد در پی شماست و مههاتان را می پوشاند
زير لوحههای نور برگهای تهی
زمين كه از احشاء كائنات سر میکشد
زمين زمين سبک زاينده هزار همهمه
بازویی در تو میلغزد گلی آنجا میدرخشد
شهری در تو به خواب میرود رودی آنجا روان میشود
زغال تنهايت برگها را برمیافروزد
میگريم در ميان زندانی گنگ
میگذرم از بيابانها پهناور و آينده
آنجا كه خاک از ماه و از سكوت پوشيده میشود
با اينهمه هيچچيز نمیگريد و همه خيال گذشته دارد
خيال خالی دشتهای خاكستری خيال گل گمشده
هيچ و اين عشق هميشه با ما خواهد مُرد
چيزی نخواهد گريست حتی كودک تنها
ديگر به سبزهزار باز نخواهی گشت و هرگز
عبور اعجازی نخواهد داشت
دست تو هرگز بر جادهای نخواهد خفت
باد از مردگانی میگويد كه ما زاديم.
شاعری چیست؟ به قول گرترود استاین، شاعری عبارت است از یک فرهنگ لغت و چیزهایی که دیدهایم. فریدون رهنما باور دارد روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد. شعر محدود به نوشتن بر کاغذ نیست. وقتی مستند تخت جمشید اثر فریدون رهنما را میبینیم، صرفاًیک اثرِ گزارشگرانهی معمولی نیست. عناصر صدا و حرکت دوربین، با استفاده از شاعرانگی و تفکر تاریخی و زیباشناسی مدرن، فیلم را تا سرحد یک اثر استعاری بالا میبرد. درحقیقت، خونِ شعر به تعبیر نصیب نصیبی در کار رهنما وجود دارد. از ناحیه دیدن از یک اثرِ محیطی مثلِ تخت جمشید شعوری دیگر طلب میکند. کاربردِ حرکت دوربین از گزارش ساده فراتر میرود. دیدنِ شعر چیزها برای فرار از یک گزارش ساده، رهنما در مستند تخت جمشید، شعری با تفکر تاریخیِ مدرن میسازد. همهچیز را در شعر به دیدن فرامیخواند. از گیاهانِ تخت جمشید و کسانی که دههها پیش درآنجا بودند، از امکانات سوبژکتیو بهوسیلهی کاربردِ عالی صدا و حرکتِ دوربین، یک شعرِ سینماییِ ناب میسازد. جالب است که از طریق صدا، میتوانیم در مستند تخت جمشید، تصاویر را مجسم کنیم. القای جنگها از طریق کاربرد عالی صدا و موسیقی کاملاً فضاساز است. با یک تدوین حسابشده، در جنبهی بصری فیلم تخت جمشید، در اولین نماها، با قطع سریع سنگ، تختهسنگ و ستونهای تراشیده، میکوشد با تصاویر، روند ساختن کاخ را تصویر کند.
رهنما در رسالهی سینماییاش در جایی نوشته است: «اگر پل ورلن، شاعر نامدار فرانسوی، زنده بود، چهبسا فیلم باران اثر ژوریس ایونس را از آفریدههای خود میدانست.» درواقع، شاعر همان فیلمساز است. این نگاه رهنما، دیدنِ شعر چیزها در شعرِ سینماییِ ژوریس ایونس است. در مستند کوتاه و صامت باران، تمامِ بارانهای ممکن را فیلمساز در اینجا همان شاعر تصویر کرده است. بهجای گفتن از باران، تمام تصاویر باران بدون جلوهگری، خالص و ناب، نمایش داده میشود. شعر همان چیزهایی است که میبینیم. چیزهای بهظاهر ساده که دیگران ندیدهاند و در اینجا فیلمسازـشاعر آن را دیده است. اگر دیگران هم میدیدند، شاعر میشدند. ژوریس ایونس، چشمی برای دیدن قرار داده است. شعرِ سینمایی، درواقع، دعوت به دیدن است. ما در اغلب فیلمها، به خواندن و شنیدنِ دیالوگها مینشینیم. درحالیکه، فیلمها را باید دید. فیلمنامه مهم است. اما تصاویر است که نوشتار و گفتار را منعکس میکند. البته با کلمات و صداها، تصاویر بیان میشود.
در شعرِ سینمایی، یک نوع آمادگی و درک همیشه وجود دارد. جایی در فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید که یک فیلم سیاهوسفید است، برای ثانیههایی از رقصِ سیاوش با سودابه، فیلم صامت و رنگی میشود. این صامتشدنِ فیلم، یک نوع بینشِ سینمایی و دعوت به دیدنِ شعر چیزهاست؛ نوعی تازگی و نوشدن است. در شعرخوانیِ سیاوش در تخت جمشید صامتشدن فیلم علیه سینمای حرف و حرف و حرف است. دعوت به دیدن و همهچیز را به دیدن فراخواندن در سینمای ایران که سابقهی سینمای صامت ندارد، بینش سینمایی تازه و بدیعی است. در فیلم روسی اثر امیرحسین ثفقی نیز صامتشدن فیلم با پانتومیمبازی همراه است. به قول امیر قنبری، قسمتهای صامت فیلم روسیِ ساختهی امیرحسین ثقفی، ادای دینِ به تاریخ(های) سینمای ژان لوک گُدار است. عجیب اینکه ابراهیم گلستان، در گفتوگویی با پرویز جاهد، رهنما را فیلمساز نمیداند! چطور میشود بینش سینمایی فریدون رهنما را انکار کرد؟ آیا ابراهیم گلستان، فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید و مستند کوتاه تخت جمشید را با دقت دیده است؟ قسمت صامت سیاوش در تخت جمشید را دیده است؟ گلستان میگوید: «طفلی رهنما نتوانست یک فیلم بسازد!» آیا ابراهیم گلستانِ خودخواه و مغرور، این تجربهی مهم و فراموشناشدنی برای سینمای ایران در مستند تخت جمشید را در یک اثر آوانگارد دیده است؟ آیا احضار تاریخ و ادراک شاعرانه آن را، در مستند تخت جمشید که در آن رهنما همواره گذشته را به حال فراخوانده و پرسشگری کرده است، درک و فهم کرده است؟ دورانِ گذار با استفاده از بازخوانی مدرن شاهنامه را در سیاوش در تخت جمشید، را چه کسی درک کرده است؟
فریدون رهنما در گفتوگویی میگوید، به نظرم همهی شاعران در نطفه، سینماگر هستند و شعر، از دیرباز، آغازگر کارهای دیگر بوده است. بهویژه نویسندگان بزرگ یونان را در نظر دارم. اینان خود را به همان اندازه درامنویس میپنداشتند که شاعر. من تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نمیبینم. این سخنِ رهنما را میشود تعمیم داد. از چه شعرهای سینمایی حرف میزنیم؟
اگر از سخنِ رهنما وام بگیریم، که تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نیست، آثار روبر برسون (سینماگر برجسته و فقید فرانسوی) شعرهای سینمایی هستند. در راستای نظریات روبر برسون در کتابی با عنوان "یادداشتهایی دربارهی سینماتوگراف،" که خواندن این کتاب برای هر شاعر جدی و حرفهای واجب است، در راستای تفاوت نداشتن شعر و سینماتوگراف از دید رهنما، میشود به فیلم چشمه، شاهکارِ آربی اُوانسیان، هنرمند ایرانی-ارمنی اشاره کرد. در شعرِ سینمایی چشمهی آربی اُوانسیان، استفاده از تجربههای برسون در کارگردانی و بازیسازی و تئوری سینماتوگراف وجود دارد. در واقع فیلم چشمه نگاهی شاعرانه دارد بر اساس تئوری سینماتوگراف.
سینماتوگراف نوشتن با تصاویرِ در حالِ حرکت و به همراه صداست. سروصداها باید موسیقی شوند. فیلمت را بر پایهی سپیدی، سکوت و سکون بساز. چیزهایی در فیلم چشمهی آربی اُوانسیان هست، و از همهی آنها مهمتر، یک عنصر برسونی و شاعرانه در چشمه هست و آن "عنصرِ حذف " است. شعر از حذف بوجود میآید. در فیلمهای برسون و فیلم چشمه، "عنصرِ حذف" وجود دارد. زبان موجز بصری که مثلن صحنهی خودکشی را نشان نمیدهد و فقط چاقو و جسد جمشید مشایخی در فیلم چشمه دیده میشود.
یک نظریه وجود دارد که یک اثرِ سینمایی را نمیتوان شعر نامید. تقلیل دادن اثر میدانند. مگر تعریف شعر از قبل تعیین شده است؟ فریدون رهنما در رسالهی سینماییاش آورده است "نووالیس مینویسد: لحظههایی هست که الفباها، کتابهای حساب، همه شاعرانه مینماید ..." این لحظه فیلم است. رنه کلمان ما را به درون یک گورستان میآورد که کودکان، نهانی، آن را به جانورانی که میکشتهاند اختصاص دادهاند و ما ناچاریم بازیابیم هر آنچه نادیده گرفته بودیم؛ یعنی آنکه شعر در فیلم در واقعیت، شیء، پوست و خون میشود.
منتقد سینمایی محبوبم "استفان دُلُرم" در مقالهی "در باب شاعرانگی!" مینویسد اگر فیلمهایی مثل ترانهی هند مارگریت دوراس، مادر و روسپی، برای عشقهایمان پیالا، ناگهان بالتازار و بیشتر از آن، آسمان از آن شماستِ گرمیون، رنوار، اپستاین و ویگو، زیباترین فیلمها هستند، بدلیل شعر بودن این شاهکارهاست.
مؤخره: در عصر امروز، مجسم میکنم ، فریدون رهنما بصورتِ جسمانی زنده بود و فیلمهایی مثلِ "در شهر سیلویا " و "دختر و عنکبوت" را در سالهای اخیر میدید. مطمئنم گریز شاعرانه و جمعوجور خوزه لوئیس گورین به استراسبورگ در فیلم در شهر سیلویا و اراده به ناحیه گرایی، میل به نشستن در یک مکان و مشاهدهی رسوخِ نیروها و ردپاهای تاریخ را در شهر سیلویا حتمن میدید. فریدون رهنمایی که مقارنهی شعر و تاریخ را در آثارش داشت. شعرِ سینمایی"دختر و عنکبوت" را رهنما اگر میدید، دختر و عنکبوت فیلمی است که سلسلهمراتب معمول، کنش و لحظات، وقایع و ژستها، شخصیتها و اشیا، حیوانات و فضاها،تصویر و صدا را زیرورو میکند.
مطمئنم فریدون رهنما، در برابر دختر و عنکبوت، حرف خودش را تکرار میکرد. چه میبیند؟ گاهی جهانی شگفت و رخنهکننده ... جهانی سخت راستین یا سخت ناراستین که شاعر فقط آرزو دارد آن را نشانمان دهد. به ما منتقل سازد ... او "ناعادی" بودنِ همه چیز را میبیند.
یک شعر از فریدون رهنما
صداها در دور دست چون سرگيجهای بزرگ با هم به گفتوگوست
شاعری چیست؟ به قول گرترود استاین، شاعری عبارت است از یک فرهنگ لغت و چیزهایی که دیدهایم. فریدون رهنما باور دارد روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد. شعر محدود به نوشتن بر کاغذ نیست. وقتی مستند تخت جمشید اثر فریدون رهنما را میبینیم، صرفاًیک اثرِ گزارشگرانهی معمولی نیست. عناصر صدا و حرکت دوربین، با استفاده از شاعرانگی و تفکر تاریخی و زیباشناسی مدرن، فیلم را تا سرحد یک اثر استعاری بالا میبرد. درحقیقت، خونِ شعر به تعبیر نصیب نصیبی در کار رهنما وجود دارد. از ناحیه دیدن از یک اثرِ محیطی مثلِ تخت جمشید شعوری دیگر طلب میکند. کاربردِ حرکت دوربین از گزارش ساده فراتر میرود. دیدنِ شعر چیزها برای فرار از یک گزارش ساده، رهنما در مستند تخت جمشید، شعری با تفکر تاریخیِ مدرن میسازد. همهچیز را در شعر به دیدن فرامیخواند. از گیاهانِ تخت جمشید و کسانی که دههها پیش درآنجا بودند، از امکانات سوبژکتیو بهوسیلهی کاربردِ عالی صدا و حرکتِ دوربین، یک شعرِ سینماییِ ناب میسازد. جالب است که از طریق صدا، میتوانیم در مستند تخت جمشید، تصاویر را مجسم کنیم. القای جنگها از طریق کاربرد عالی صدا و موسیقی کاملاً فضاساز است. با یک تدوین حسابشده، در جنبهی بصری فیلم تخت جمشید، در اولین نماها، با قطع سریع سنگ، تختهسنگ و ستونهای تراشیده، میکوشد با تصاویر، روند ساختن کاخ را تصویر کند.
رهنما در رسالهی سینماییاش در جایی نوشته است: «اگر پل ورلن، شاعر نامدار فرانسوی، زنده بود، چهبسا فیلم باران اثر ژوریس ایونس را از آفریدههای خود میدانست.» درواقع، شاعر همان فیلمساز است. این نگاه رهنما، دیدنِ شعر چیزها در شعرِ سینماییِ ژوریس ایونس است. در مستند کوتاه و صامت باران، تمامِ بارانهای ممکن را فیلمساز در اینجا همان شاعر تصویر کرده است. بهجای گفتن از باران، تمام تصاویر باران بدون جلوهگری، خالص و ناب، نمایش داده میشود. شعر همان چیزهایی است که میبینیم. چیزهای بهظاهر ساده که دیگران ندیدهاند و در اینجا فیلمسازـشاعر آن را دیده است. اگر دیگران هم میدیدند، شاعر میشدند. ژوریس ایونس، چشمی برای دیدن قرار داده است. شعرِ سینمایی، درواقع، دعوت به دیدن است. ما در اغلب فیلمها، به خواندن و شنیدنِ دیالوگها مینشینیم. درحالیکه، فیلمها را باید دید. فیلمنامه مهم است. اما تصاویر است که نوشتار و گفتار را منعکس میکند. البته با کلمات و صداها، تصاویر بیان میشود.
در شعرِ سینمایی، یک نوع آمادگی و درک همیشه وجود دارد. جایی در فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید که یک فیلم سیاهوسفید است، برای ثانیههایی از رقصِ سیاوش با سودابه، فیلم صامت و رنگی میشود. این صامتشدنِ فیلم، یک نوع بینشِ سینمایی و دعوت به دیدنِ شعر چیزهاست؛ نوعی تازگی و نوشدن است. در شعرخوانیِ سیاوش در تخت جمشید صامتشدن فیلم علیه سینمای حرف و حرف و حرف است. دعوت به دیدن و همهچیز را به دیدن فراخواندن در سینمای ایران که سابقهی سینمای صامت ندارد، بینش سینمایی تازه و بدیعی است. در فیلم روسی اثر امیرحسین ثفقی نیز صامتشدن فیلم با پانتومیمبازی همراه است. به قول امیر قنبری، قسمتهای صامت فیلم روسیِ ساختهی امیرحسین ثقفی، ادای دینِ به تاریخ(های) سینمای ژان لوک گُدار است. عجیب اینکه ابراهیم گلستان، در گفتوگویی با پرویز جاهد، رهنما را فیلمساز نمیداند! چطور میشود بینش سینمایی فریدون رهنما را انکار کرد؟ آیا ابراهیم گلستان، فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید و مستند کوتاه تخت جمشید را با دقت دیده است؟ قسمت صامت سیاوش در تخت جمشید را دیده است؟ گلستان میگوید: «طفلی رهنما نتوانست یک فیلم بسازد!» آیا ابراهیم گلستانِ خودخواه و مغرور، این تجربهی مهم و فراموشناشدنی برای سینمای ایران در مستند تخت جمشید را در یک اثر آوانگارد دیده است؟ آیا احضار تاریخ و ادراک شاعرانه آن را، در مستند تخت جمشید که در آن رهنما همواره گذشته را به حال فراخوانده و پرسشگری کرده است، درک و فهم کرده است؟ دورانِ گذار با استفاده از بازخوانی مدرن شاهنامه را در سیاوش در تخت جمشید، را چه کسی درک کرده است؟
فریدون رهنما در گفتوگویی میگوید، به نظرم همهی شاعران در نطفه، سینماگر هستند و شعر، از دیرباز، آغازگر کارهای دیگر بوده است. بهویژه نویسندگان بزرگ یونان را در نظر دارم. اینان خود را به همان اندازه درامنویس میپنداشتند که شاعر. من تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نمیبینم. این سخنِ رهنما را میشود تعمیم داد. از چه شعرهای سینمایی حرف میزنیم؟
اگر از سخنِ رهنما وام بگیریم، که تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نیست، آثار روبر برسون (سینماگر برجسته و فقید فرانسوی) شعرهای سینمایی هستند. در راستای نظریات روبر برسون در کتابی با عنوان "یادداشتهایی دربارهی سینماتوگراف،" که خواندن این کتاب برای هر شاعر جدی و حرفهای واجب است، در راستای تفاوت نداشتن شعر و سینماتوگراف از دید رهنما، میشود به فیلم چشمه، شاهکارِ آربی اُوانسیان، هنرمند ایرانی-ارمنی اشاره کرد. در شعرِ سینمایی چشمهی آربی اُوانسیان، استفاده از تجربههای برسون در کارگردانی و بازیسازی و تئوری سینماتوگراف وجود دارد. در واقع فیلم چشمه نگاهی شاعرانه دارد بر اساس تئوری سینماتوگراف.
سینماتوگراف نوشتن با تصاویرِ در حالِ حرکت و به همراه صداست. سروصداها باید موسیقی شوند. فیلمت را بر پایهی سپیدی، سکوت و سکون بساز. چیزهایی در فیلم چشمهی آربی اُوانسیان هست، و از همهی آنها مهمتر، یک عنصر برسونی و شاعرانه در چشمه هست و آن "عنصرِ حذف " است. شعر از حذف بوجود میآید. در فیلمهای برسون و فیلم چشمه، "عنصرِ حذف" وجود دارد. زبان موجز بصری که مثلن صحنهی خودکشی را نشان نمیدهد و فقط چاقو و جسد جمشید مشایخی در فیلم چشمه دیده میشود.
یک نظریه وجود دارد که یک اثرِ سینمایی را نمیتوان شعر نامید. تقلیل دادن اثر میدانند. مگر تعریف شعر از قبل تعیین شده است؟ فریدون رهنما در رسالهی سینماییاش آورده است "نووالیس مینویسد: لحظههایی هست که الفباها، کتابهای حساب، همه شاعرانه مینماید ..." این لحظه فیلم است. رنه کلمان ما را به درون یک گورستان میآورد که کودکان، نهانی، آن را به جانورانی که میکشتهاند اختصاص دادهاند و ما ناچاریم بازیابیم هر آنچه نادیده گرفته بودیم؛ یعنی آنکه شعر در فیلم در واقعیت، شیء، پوست و خون میشود.
منتقد سینمایی محبوبم "استفان دُلُرم" در مقالهی "در باب شاعرانگی!" مینویسد اگر فیلمهایی مثل ترانهی هند مارگریت دوراس، مادر و روسپی، برای عشقهایمان پیالا، ناگهان بالتازار و بیشتر از آن، آسمان از آن شماستِ گرمیون، رنوار، اپستاین و ویگو، زیباترین فیلمها هستند، بدلیل شعر بودن این شاهکارهاست.
مؤخره: در عصر امروز، مجسم میکنم ، فریدون رهنما بصورتِ جسمانی زنده بود و فیلمهایی مثلِ "در شهر سیلویا " و "دختر و عنکبوت" را در سالهای اخیر میدید. مطمئنم گریز شاعرانه و جمعوجور خوزه لوئیس گورین به استراسبورگ در فیلم در شهر سیلویا و اراده به ناحیه گرایی، میل به نشستن در یک مکان و مشاهدهی رسوخِ نیروها و ردپاهای تاریخ را در شهر سیلویا حتمن میدید. فریدون رهنمایی که مقارنهی شعر و تاریخ را در آثارش داشت. شعرِ سینمایی"دختر و عنکبوت" را رهنما اگر میدید، دختر و عنکبوت فیلمی است که سلسلهمراتب معمول، کنش و لحظات، وقایع و ژستها، شخصیتها و اشیا، حیوانات و فضاها،تصویر و صدا را زیرورو میکند.
مطمئنم فریدون رهنما، در برابر دختر و عنکبوت، حرف خودش را تکرار میکرد. چه میبیند؟ گاهی جهانی شگفت و رخنهکننده ... جهانی سخت راستین یا سخت ناراستین که شاعر فقط آرزو دارد آن را نشانمان دهد. به ما منتقل سازد ... او "ناعادی" بودنِ همه چیز را میبیند.
یک شعر از فریدون رهنما
صداها در دور دست چون سرگيجهای بزرگ با هم به گفتوگوست