قربانیْماه با موهای رسیده از راه
در دانشگاه میدرخشد شب
ـ «کارت دانشجوییت رو عصر بیا بگیر.»
ـ «عصر که دانشکده تعطیله. کسی نیست.»
ـ «من و تو که هستیم.»
بعد هم میرود به رفتن، فعلِ نامعلومِ قصدکردن
مینشیند روی آرزوهای دِهآلودش 
سوار قاطرِ پدریاش میشود در خیال 
تاکسیْ حلزونِ عصر
میرسد سردر دانشگاه
مقنعه سفت میکند بر ذهنش
عربی در دهان
ـ «سلام.»
ـ «به روی ماهت دخترِ گل. بالأخره پیدا شد.»
قربانیْماه رو میگرداند از استثنا
میگرداند رویش از آرزوهای شهریاش
سوار قاطر پدریاش میشود در واقع
کمربندِ جنایت بسته میشود به کمر
بیثمر
قربانیْماه فرار میکند از «صحنه»
میرود مقطع بعدی
دانشگاه آشویتس عمومیِ آرزوست
آرزویش را فرو میکند در لجهی آب
میشمرد
ـ تکان میخورند نرگسها در آب ـ
خفهاش میکند در ماه
میزند به خیابان
برود به مردم.