...
اگرچه بی اسب و بی یراق آمده است.
به اعتبارِ تو پرطمطراق آمده است
به پیشواز تو، ای عشق! ای همیشه جنون!
دلی که مُرد، پر از اشتیاق آمده است
به این پرندهی دیوانه، بیمِ حصر نده!
که خودسرانه به این باتلاق آمده است
پرندهای که در این باغ، پیرِ تجربه است
که فنچ رفته و حالا کلاغ آمده است
کسی که ترکشدن، ترکِش است بر جگرش،
و سربهسر همه زخم فراق آمده است!
کسی که دیگر از این داستان نمیترسد
به قصد مرگ، پیِ اتفاق آمده است!
«من» آمدهست کمی از تو «زندگی» بخرد
اگرچه از تو فقط نقرهداغ آمده است
شب است... قفل به دستت گرفتهای، ای عشق!
نبند! مشتری سرچراغ آمده است