برای محمد رضاییراد
... که مرا میداند!
راهها
برای آنند که برویمشان
این را
نسیمی به من گفت
که همین امروز صبح
به موهایم آویخت
و از سَمتی نامعلوم میوزید
و دلم را لرزاند
اما به آن دهلیزِ سرخِ تپنده
اعتماد نکن
و همیشه کمی «هرگز»
در جیبهایت داشتهباش
حتی آن که میگفت: «بیتو هرگز!»
فقط نمیدانست
باید ساده از تو بگذرد
یا
در تدارکِ وداعی باشکوه باشد.