خبری نیست، عزیزم!
گفتی:
از دیوار اول چهار روز... از چهار، چهار تای دیگر زده بیرون و از مجموع خبری نیامد
دختر گل در اتاق بغل فرد با لالههای به گوش و طاق تمام ننوشتههای دیواری ننوشته تاب نمیخورد از چوبخط
عروس تازهی دیوار دوم و چهارم تا به در تن جا میکند
اتاقی را در دختری قفل و بند میزند آقا
خبری نشد نمیشود حالا
و نامه را بستی.
در شعر بعدی نوشته بودید:
آجر به آجر اگر چهار... چهار تای دیگر چپ با جیرهی امروز ته میگیرد دشت و حوصلهاش سر میرود
تتمهی ضلع شمالی یا جنوبی را برای امروز یا امشب
دختر گل با صدای اذان یاد میگیرد که چراغ میسوزد اما فردا نمیرود دانشگاه میرود به کجا؟
عروس دودی میدان عروس ناصر دختر گل
دست اول را به روی دیوار سوم از چپ دوم از راست بذارد تا خنکا
صدای اژدها تا گر میگیرد نمیشنود صدای سوت خطا
بگو بیاردش اینجا کنار سکوها
از اولش فردا
شمرده تا اینجا دیدم که تا دیوار دوم و سوم و چهارم راهی کشیده به دور استکان چای
قندی شکسته به لب داماد لنگ لاله به آب برمیگردد خواب
از الموت امشب سرازیر میشود دود
از برجک نالهی ها هیا هو ها میافتد توی گلوی بلور پر آبش تا دختر گل تن میزند
از دیوار چهارم چهل روز از چهل، چهار تای دیگر تا طاق
افتاده توی چشم صباح گل دختر تنگ
روغن بادام آهوی بادوام
مثل یک بمب معطل کلافه آرنج سرخ خواب میخارد
میافتد توی گلوی بلور بر سر دست
اتاق چهلوچهار را ول میدهد توی سروصورتش مادرقحبه
چهار تا دیوار روی گونهاش میشود شمسه و مقرنس غروب
داداش زیر برجک مینویسد بیشرف بیشرف بیشرف
خبری نشد نمیشود حالا
و نامه را زبان میزند
و میگذارد لای جرز.
آوردند و بردند بالا و پایین یکی را از هواپیما، یکی را از همینجاها
گفتند عریضه باید روی یکی کاغذ زرد ساروج و یک قطعه هول و شمایل لااقل دو دیوار از چهار پیدا
گفت گرفتم نوشت: قطعاً «اما نمیدانست و چند بار دیگر نوشت: قطعاً»
نوشته شد: در گوشهی اتاق چراغ میسوزد و می آموزد دانشجو که با طرف تنهاست.