...
چقدر لاغر
با دستبندی دور نازکیهاش
سیگاری را سروته اگر گیرانده باشی
دق بخورد نسیم دور لبهات
کسی که دشتی میخواند
میفهمید زوزهی گرگها را
وقتی ستاره چشمش را بست
فهمیدم شوخی ندارد ظلمات
نه که فکر کنی سمبولیست شده باشم
فکر کن فقط
به تو تعلق دادند دیواری که ریخته بود را
از زلزلهات
یک پنجره به بیرون و تیرکی بر پا
حلقهزدی در چکیدهات
صدای تخت در بیخوابی
و چندش دندانقروچه
زوزه ظلمات بود
سر به راه میکنند
سرراهمان با کفتار