مرگ است راه میبرد حلزون را
اینچنین پیگیر
اینقدْر بیوقفه
با رد مدامِ مسیر
که شفاف است بر موزاییک.
حیوانکِ مرگپوش!
جانورِ فاش!
در باغچه
چه پرانتزِ نامطمئنی داری از پوست
وقت که ما بچههای تخس
ـ بیدلیل ـ
کفِ پا قرض میدهیم به عزراییل.
بر ما ببخش
که بچهایم؛
بر ما ببخش
با گوشتِ لهیدهات؛
بر ما ببخش
و با صدای خردشدنِ لاک
همراهمان بنال:
ما نیز پای کُشندهمان را نمیبینیم.