دلتنگی
نام دیگر ماهی آزاد است
که در عمیقترین دریا هم
خواب رودخانه میبیند
روی تخت دراز میکشی
خیالت گیر میکند به سنجاقی
که برای رام کردن موهایت گرفته بودم
زمان نخ کش میشود
ماهی آزاد کوچکی
سر میخورد بین گیسوانت
در پی رودهایی که یک روز
از نوک انگشتهایم شانه میشدند
خلسهای تو را فرا میگیرد
با خاطراتی چسبناک
از گوشه چشمت به راه می افتم ...
بلند میشوی
ذهنات را مرتب میکنی
باد را رها ، در موهایت
و از پنجره
سنجاق را به کوچه میبخشی
-پیداست بسیار دلتنگ منی
که این طور بیرحمانه
قضاوتم میکنی -
من اما
متلاشی نمیشوم
بر خلاف افکارت شنا میکنم
و فکر میکنم این بار
با جای خالیام
در خلوت کافه
زمین گیرت کنم ؟
یا در ازدحام پیاده رو
با بوی ادکلنی که همیشه میزدم ؟
از دست دلتنگی گریزی نیست
دریا هر قدر هم عمیق باشد
عاقبت ماهی آزاد
تو را به رودخانهات
باز خواهد گرداند !