...
در آستانه ی نامت ایستادهام
ای تقدیر دلخواه
این منم
طرحی نیم سوخته
بر دیوار غاری که قرن هاست
در پرتو هیچ مشعلی به چشم نیامده
این منم
پرندهای
با بالهایی زخمی
که باز
به آشیان برمیگردد
نه برای پرواز
که برای یادآوری آخرین خاطره
به تو باز میگردم
و در گودی گردنت آغاز میشوم
تا خطوط شکسته ی ترقوهات
آن جا که خدا
در لرزش آرام پوستت
جا مانده
جایی که هنوز
اسم مرا به خاطر دارد
هر چند
گم
چون واژهای در انجیل خطی گم شدهای در کلیسای صیدا
به تو باز میگردم
با همه ی زخمی که جهان
بر من گذاشت
با زبان سوخته
با دستی که هنوز میل بوسه دارد
و دراین سکوت چکش خوردهی زمان
که هر سنگ
قصه ایست از دیروز
تو
هنوزی
«هنوز»
تازه
چون بوی خاک نم خورده
پس از باران