این چیزها که هستیم
از آن چیزها که میشویم سختتر است؟
یا من کنارههای رود را خزه میبندم
در جریانِ خویش
غلت نمیخورد سنگی که بر فسیل ِگونههام
اکتفا میکند
دارم به افتادن اعتماد میکنم
به تَرکی که از دریا داشتهام
به این رجعتِ همیشه از بدن به بدن
به نقشی که نداشته ام در تجمل تصویر
من ایستاده بودم
و ماهی مختصرم
بر گونهاش سُرخ میپوشید
سُرخ ، سوگواری چشمهاست
چَشم، سوگواری آبها
آب ها سرزمین نداشتهام
چیزی نداشتهام که از زیبایی دفاع کند
چیزی که عقب نشسته
از چیزهایی که میشویم
دست بکشد
بر بالهام نشان ِزخمی است
از سنگ بر گونه کاشتن
تو را در تاریکی میشناختم
تو
تمام تَرک شدهها
در سوگواری نیاز من به تاریکی