و همین ایستایی مدام
که نامش درخت بود و نرسید به فصل معلق بودن
که تاک نبود و نریخت در استکان بهوقتِ تلو تلو خوردن
و جا ماند از ساعد برهنهی خیلیها در رقص
و البته که رقص دواندن نور رو به آگاهیست جا که مرتعشی
یعنی؛
به رشد تصاعدیِ مفصلهات دعوتی
و همین که استکانت را زمین میگذاری
بار چندم به شلوغی پا میگذاری
دربست بگیر
و با نخستین آهو دور شو
چرا که یک آهو به انضمام آهو بودن است فقط
ایستادنش شتابیست میان دو وقفه
و همین که اراده کنی پیاده شوی بخشی از منظرهای
باقی؛
ماجرای در پیاده رو سُر رفتن توست
باقی شانه به شانهی نمیدانم چه کسی خوردن توست
باقی سکندریخوردن از پیک نمیدانم چندم توست؛ یعنی:
ماجرا هنوز رقص است
و رقص چه بود جز دواندن نور رو به آگاهی جا که مرتعشی؛ یعنی
همین که راه میروی
قدم که بر میداری
نافه میسابند میان دو کاسهی زانوت
با اینهمه لی لی روز بعد در ازدحام پیادهرو دیده میشود. این بار بی آنکه در شیوهی راه رفتن و شکل حرکت پاهاش وضعیتی غیر طبیعی را احساس کند، بهطرزی بیخود با شانههایی کوتاهتر، از مقابل انبوه شانههایی که سمتش میآید، میگذرد. قاعدتاً او تنهاست ـ این را خود راوی که به فاصلهی چند نفر پشتِسر لی لیست می گوید ـ در غروب سرد یکی از روزهای آبان بیستوهفتسالگی در تصور لی لی کسی جز خودش در پیادهرو در حال راه رفتن نیست. اینگونه تصورات اغلب برای او مجالیست برای فکر کردن. سقوط پیوستهی برگهای چنار که انگار روی دورِ کُندی در جریان است او را به یاد سقوط کند بلوطها روی سقف حلبی یک خانهی جنگلی در فیلمی، که اخیراً از فون تریه دیده بود، می اندازد. فارغ از این توارد از خودش میپرسد: آیا سقوط برگها به این کندی می تواند دلیل بر وجودِ طبیعی جهانی موازی باشد؟
امااز آنجا که در تصور لی لی اینگونه فکرها مجالی جز برای سرگرمی نیست و اساساً از آنجا که قدرتی در انسجام این رشته فکرها در خود نمیبیند، از ادامهی این فکر منصرف میشود. او به دلیلی که برای ما و راوی مغفول مانده، روبهروی یک فروشگاه لوازم خانگی میایستند، در این حین لی لی نگاهش به تلویزیونهای تعبیهشده در ویترین میافتد. (این گواه خودِ راویست که با حفظ فاصله از لی لی ایستاده). تصویر؛ نمایشِ پرشِ هماهنگِ دلفینها از حلقههاییست که بالاتر از سطح آب تعبیه شدهاند. با اینهمه تبعیت دلفینها از اشارهی دستِ زنی که لبهی استخر ایستاده، لی لی را یاد تبعیتِ جمعی نوازنده از اشارات رهبر گروه میاندازد. لی لی از اینکه در تصور خود انسانها را جای دلفین در استخر؛ و دلفینها را جای انسان روی سِن قرار داده میخندد و نگاهش را سُر دهد سمت نمایشگر دیگر. تصویر دربارهی تقسیم کردن درختی بزرگ به قطعات کوچکتر توسط اَره برقیست. در آبان بیستوهفتسالگی، در غروب یکی از روزهای سرد آبان بیستوهفتسالگی اثری از خنده روی صورت لی لی نیست. در این لحظه لی لی فکر می کند انسان برخلاف تصور خود، چون درخت از ایستایی مدام رنج میبرد.
پس برگرد به منظرهات
و بعد از عمری زراعتِ رفتن
در عزای گلی بنشین که با صدای رعد میشکفد
که این تربیت توست
چرا که از شکستن النگوهات خرسندی
صدای ترک برداشتن ساعدها را میشنوی
و میگویی:
«شفاعت از آنِ ماست
که استکان بر لب یکدیگر کوبیدهایم
و هر آنچه لاجرعه رفتهایم
از چانهی یکدیگر بود
شفاعت از آنِ ماست
از آنِ ماست.»