از هر سخن شب
برای گرمای عریانهای خفته
اگر آغوشی داری مگستر
طنین مگسهای عسل
نهفتن تردید گلهای زرد است.
بین شب تا شام
میشکند ربوخهها
وقتی که زردی آن
به شیههی مادیان رفتار پای حُدیٰخوان است.
شنوده از درخت چه بگوید تا
چند واژه باید بچکاند که مسیح با کلمهی «خدا» از درخت مقدس به مادر طلب دهد؟
سکوت میخواهی با هرکه در شب قدمدوش شو
به پناه سایهی تاریک بر گلهای زرد.