بردار آن نقاب و بیاور شراب را
دریاب حال مضطربِ این خراب را
در آتش ِ بهشت بسوزان مرا و بعد
پایان بده محاکمهی بیحساب را
لبخند هیزمیست به لبهای آتشت
لب وا کن و زبانه بکش این کباب را
مانند شاه مملکتی در برابرت
طاقت ندارم این هوس ِ انقلاب را
عمریست ماندهام چه کنم بین عقل و عشق
آتش ببار و سخت بسوزان کتاب را
دریای ژرف ِ عشق چه جای ِ چو من خسیست
با بوسهای محاکمه کن این حباب را