شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

 به مهدی شکارچی

     به مهدی شکارچی

میان آفتاب و دل عدسی گرفتم، ستیغ برهم گره‌زده. و کانون، ترنگ به حواشی‌زدن گرفت. افیون از کاسه‌ی دل می‌پراشید و جدار‌های تن بر وزیدن درد فرومی‌بست. گام غلتاندم بر شعله‌ها و به احتیاط می‌سرید تک تیزشان بر پوست چنان‌که لبخندی از ما نمی‌شکست. تا به آن‌جا رسیدم که آفتاب می‌تراشیدند و براده‌ها از روزنِ ستاره‌ها الک می‌کردند، بر خاک و بر مردگان که از آن جانی مختصر داشتند. می‌رفتم پی سوزنی که اول‌ بار چشمم را بدان سفته بودند و می‌روم هم‌چنان رد خزیدن باد‌ها را در رگ‌ها.
 

صادق آتش زر

شعرها

برای خداحافظی اومدم

برای خداحافظی اومدم

حامد ابراهیم پور

به آغوشت کشیدم تا بفهمی صبر یعنی چه

به آغوشت کشیدم تا بفهمی صبر یعنی چه

محسن حسینی

گرهی در صورت

گرهی در صورت

مریم فرجی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

حمید حسینیان