شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

 به مهدی شکارچی

     به مهدی شکارچی

میان آفتاب و دل عدسی گرفتم، ستیغ برهم گره‌زده. و کانون، ترنگ به حواشی‌زدن گرفت. افیون از کاسه‌ی دل می‌پراشید و جدار‌های تن بر وزیدن درد فرومی‌بست. گام غلتاندم بر شعله‌ها و به احتیاط می‌سرید تک تیزشان بر پوست چنان‌که لبخندی از ما نمی‌شکست. تا به آن‌جا رسیدم که آفتاب می‌تراشیدند و براده‌ها از روزنِ ستاره‌ها الک می‌کردند، بر خاک و بر مردگان که از آن جانی مختصر داشتند. می‌رفتم پی سوزنی که اول‌ بار چشمم را بدان سفته بودند و می‌روم هم‌چنان رد خزیدن باد‌ها را در رگ‌ها.
 

صادق آتش زر

شعرها

سی و پنجمین تیغ توی تنم

سی و پنجمین تیغ توی تنم

اندیشه فولادوند

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

شیوه عبدالهی

در این‌جا گرد آمدیم

در این‌جا گرد آمدیم

فائزه امانی فرد

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی