آب را از دریا شکار کردند
در ساحل آن خانه ساختند
داخل شدند.
سقف را طوری دور زدند
که بر کف اتاق میخوابیدی
میدیدی آن بالا
همه غواصان ماهری هستند:
یکی تا زحل میرفت
حباب صادر میکرد
یکی پارو میزد و
از درون قایق میپرید
نور را پخش و پلا میکرد...
نور میترسد و بعد فرار
فرار جمعی
فرار فردی
فرار موبهمو در صورتهای فلکی
دقت میکنم و پاها به عادت زانو
دراز میشود
کماکان خوابیده در اتاق
در عدسیهای غول پیکر سقف
جذب اجرام خیالی میشوم
به شمالیترین شکل سفر
پیرهن از تنت درمیآورم
و آنقدر بر آن ظرفیتهای رنگدانه
خیره میشوم
که از زیر پوست
زیر خاکی و مس بیرون میزند
نقش و نگاری از فلک ماهی
فلک عقرب
نیش زنبور
و کارگرانی باستانی جمع شده در یک کاسه...
(نگاهی که ترک برمیدارد
نه میداند
نه میخواهد که بداند
خیال چگونه چیزیست)
راهش را میگیرد
بیخود میرود
و به دیوار خورده میبیند
در این اتاق نه از سقف قابلمشاهده
خبریست
و نه از آن خانههای شناور؛
نه حتی خبری از پاهایی که
رغبت به دراز شدن داشته باشند
پوستت بماند برای آفتاب
رنگش بماند برای هرچه مردانهتر شدن
نگاهها
خانهها
و تبخیر بیش از حد آب دریاها.