شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آب را از دریا شکار کردند

آب را از دریا شکار کردند
در ساحل آن خانه‌ ساختند 
داخل شدند. 
سقف را طوری دور زدند 
که بر کف اتاق می‌خوابیدی 
می‌دیدی آن بالا 
همه غواصان ماهری هستند:
یکی تا زحل می‌رفت 
حباب صادر می‌کرد
یکی پارو می‌زد و
از درون قایق می‌پرید
نور را پخش و پلا می‌کرد...
نور می‌ترسد و بعد فرار
فرار جمعی
فرار فردی
فرار مو‌به‌مو در صورت‌های فلکی

دقت می‌کنم و پاها به عادت زانو 
دراز می‌شود
کماکان خوابیده در اتاق
در عدسی‌های غول پیکر سقف 
جذب اجرام خیالی می‌شوم

به شمالی‌ترین شکل سفر
پیرهن از تنت در‌می‌آورم 
و آنقدر  بر آن ظرفیت‌های رنگدانه
خیره می‌شوم
که از زیر پوست
زیر خاکی و مس بیرون می‌زند
نقش و نگاری از فلک ماهی 
فلک عقرب
نیش زنبور
و کارگرانی باستانی جمع شده در یک کاسه...

(نگاهی که ترک برمی‌دارد
نه می‌داند
نه می‌خواهد که بداند 
خیال چگونه چیزی‌ست)
راهش را می‌گیرد 
بی‌خود می‌رود 
و به دیوار خورده می‌بیند 
در این اتاق نه از سقف قابل‌مشاهده 
خبری‌ست 
و نه از آن خانه‌های شناور؛
نه حتی خبری از پاهایی که 
رغبت به دراز شدن داشته باشند

پوستت بماند برای آفتاب
رنگش بماند برای هر‌چه مردانه‌تر شدن
نگاه‌ها
خانه‌ها
و تبخیر بیش از حد آب دریاها.

آرش رضایی

شعرها

و لبت دستش نمی‌رسد به من

و لبت دستش نمی‌رسد به من

علیرضا خسروانی

شرجی یک کابوس!

شرجی یک کابوس!

شهرام شهیدی

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

احسان بدخشانی