شهر هیولاییست
و پنجرهها چشم
اما کدام حادثه این همه دیدن داشت؟
نزدیک شدن به هیولایی مرده ترسناکتر است
نزدیک شدن چادر به دندانها
دست به دستهکلید
به دستگیرهی در
به هیچی که منتظر است
گفتند خطکشیها سرانگشتان خیابانند
رد میکنند زنی را آرام
پس او که میان راه برگشت تا کفشِ کودک را بردارد
چرا به خانه برنمیگردد؟
از دعای ناتمام راهپلهها
از گریه تا به العروهالوثقی
و بعد
سُرخوردن روی نردهها
چه کودکانه میمیریم
پرده را کشیدهاند
تاریک است اما
چند چشم از هیولا کمتر
تاریک است اما این شروع دیدن بود
و چراغ
تنها کلمه است
که دهان را روشن میکند
پنجره را باز می کنم
باد
پرده را بیرون میاندازد
این زبان درازی به هیولا نیست
نه
ما از چشم هیولا افتادیم.
_این جماعت
اینجا
چه میکند؟