شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بهشت بوی نان تازه است که تویی

بهشت بوی نان تازه است که تویی
که من روی دست‌هایم به صبحانه دعوتت می‌کنم
گردوی ربوده‌ای نیستی که شکسته پیدایت کنم
کمی عسلی
که به قندپهلو می‌زند
تلخ هم که باشی
از چای گواراتری

تو باشی نمک خویشاوندی خویش را به رخ نان می‌کشد تا از دهان نیفتد
تو باشی کارد گلوی پنیر را رها می‌کند تا نمک‌گیرت شود
تو هم نانی
هم نوا
و سرودی باقی
که باقی اگر نباشند
 خود همه‌ای!
پریده‌ترین رنگی در آزادی
استعاره‌ترین احساسی در مهربانی ‌ای صفت مشکوک به جاودانگی
تو را چگونه توصیف کنم؟
مجبورم هرروز اخم‌های کلمه را بازکنم
مجبورم دل کلمه را به دست بیاورم
ای مغرورترین مجبور من
دشمنانه  می‌خواهمت
آن‌قدر که پیروز این نبرد باشی
آن‌قدر که کلمات رهایم کنند در بازوانت.

فیروز محمدزاده

شعرها

شرجی یک کابوس!

شرجی یک کابوس!

شهرام شهیدی

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

کوروش رنجبر

روژان

روژان

سیدعلیرضا ذوالفقاری

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

احسان بدخشانی