شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چشم‌پوشی کرده بودم از نور

چشم‌پوشی کرده بودم از نور
از صبح صادق‌اش
که کلیشه‌ای رایج است!
روز 
مَردِ راه نبود!
مَردِ بی‌راه نبود!
مرد راه‌های کوتاه هم نبود!
می‌آمد تا رفتن‌اش شب شود!
و عطرِ تن‌اش
و امتداد عطرِ تن‌اش
و امتداد مُدامِ عطرِ تن‌اش
و امتدادِ بسیطِ مُدامِ عطرِ تن‌اش 
شب را به پا می‌کرد!
من؛ روزِ مُنزویِ محدودی بودم
که شب، شبانِ من بود!
من؛ گلِّه‌اش!
بَرّه‌ها به چراگاه‌ها برنمی‌گشتند!
روز، بُردارِ منصفانه‌ای برای کوشش میدانی‌ام نبود!
بَر دارم  کرده بود، شب!
آن روز که به خاکِ سیاهِ شب، کِشیده شدم،
کارد به استخوان روز رسیده بود
و خودش را می‌بُرید!
به رویِ شب نمی‌آوردم
که  روزِ روشنی هستم! 
پَرهیب و خیال‌انگیز!
 من اهلِ سایه‌ام! 
و سکوتم خطابه‌ی مجنون است
که در صحرا شب کوک خوانده می‌شد!
من اهلِ سایه‌ام! 
و سکوتم اِنجیلِ نگفته‌ی من است
من اهلِ سایه‌ام!
مِهرِ گیاهِ خود رَسته‌ای 
که سایبان می‌شد!
و در روز تجدید‌قوا می‌کنم
تا شب را مُدارا کنم
و حواسم مُدام به خطابه‌ی مجنون است
که در صحرا شب کوک خوانده می‌شد!

بخشی از شعر بلند «اکوسیستمِ تنهایی»

بهاره رضایی

شعرها

در برهنگی بلندترین شب سال

در برهنگی بلندترین شب سال

مهتاب موسوی

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

علیرضا کرمی

سه شعر از علی بیکی

سه شعر از علی بیکی

علی بیکی

در باغ

در باغ

شاپور جورکش