اینکه در این سرما
چه کسی آمده بود و چه کسی رفته بود
روزنامهها میدانند
من فقط میدانم زمستان بود
و در کوچه باد میآمد
و ما دستهایمان را با خون عزیزانمان
گرم میکردیم
مردم در خانههایشان
در بخاریها
به جای نفت خون میریختند
بر جادههای بافته از ابلیس و ابریشم
عشق را به خیابان بردیم
و بوسهها
معنی اللهاکبر میداد
عشق را به خیابان برده بودیم
و شال و کلاهمان بوی باروت گرفته بود
بوی باروت، زنان زیبا را عاشق ما کرده بود
زنان زیبا به سمت ما سیب سرخ پرتاب میکردند
ما سیب را در هوا میگرفتیم و گاز میزدیم
و از اردی بهشت
هبوط میکردیم
و نمیدانستیم که دیگر بار
راه اردی بهشت
از وسط گورستان میگذشت
و کودکان فردای باغ را نخواهند دید
ما نمیدانستیم
کاغذها در جهل مرکب بودند
و نمیدانستیم که نمیدانیم