آتش گرفته روسریام گیسهای من
فریادهای توی سرم هیسهای من
پروانههای سرخ سرم را گرفتهاند
خفاشها بال و پرم را گرفتهاند
آتش گرفته پیرهنم تا جوانیام
شمع زبان چکیدهی در این همانیام
جای دو بال در کمرم درد میکند
بغضی عجیب توی سرم درد میکند
تصویرهای پارهای از خاطرات من
تکرار درد وارهای از خاطرات من
آتش گرفته توی سرم تا عیان شود
ته ماندهی بضاعت آتشفشان شود
چیزی نمانده تا جگرم را به خون کشد
این عقل سرخ را به مسیر جنون کشد
راحت بسوز خشک من و خیسهای من
حوریوش تنیده به ابلیسهای من
بخشیدهام هر آنچه که بود و نبود را
خشکیدهام دو چشم پر از ساز و رود را
دیگر تمام شد شب از خود بریدنم
دیگر تمام شد هوس خواب دیدنم
×××
دست مرا بگیر و در این شعله خانه کن