چیده از دست حرف مردم ده، دور باغش حصارک چوبی
گاه بایست بی تفاوت بود، خوشبهحال مترسک چوبی
پشت هرپنجره پرندهی نور، ماه تنها امامزادهی ده
رازداران مرغ آمیناند، حجرههای مشبک چوبی!
عشق در کارگاه نجاری، کُندهای پیر را جوان میکرد
پر گشودهست از صنوبر پیر، باز یک جفت پوپک چوبی
کاش میشد به کودکی برگشت! پلک بست و خیالبافی کرد:
زندگی با تو در دل جنگل، عشق در یک اتاقک چوبی!
از دبستان به خانه برگشتن، شادی عید و پیک نوروزی
زندگی یک هزاری نو بود در دل تنگ قلک چوبی!
لب فروبسته، مو فروهشته، من درختی به نام زن بودم...
آنچه از من تراشداده سکوت، شده یک ساز کوچک چوبی!