شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اشکم آمیخته شد بعد تو با خون جگر

اشکم آمیخته شد بعد تو با خون جگر
کم نگفتم که مرا با خود از این ورطه ببر
کم نگفتم که مرا یکه و تنها مگذار
وسط بَرِ بیابان و دل کوه و کمر
سیلی باد که بر گوش درختان زده شد
نرسید از همه‌ی باغ نهالی به ثمر
دیده را دوخته این بوته‌ی خشکیده به ابر
ابر بی‌رحم‌تر از آن‌که کند چشمی تر
دست‌کم صد غزل ناب پس از من می‌ماند
دفتر شعر مرا باد نمی‌برد اگر
قصدم از آنچه شنیدی گله و قصه* نبود
شرح حالی به تو دادم که نپرسی چه خبر‌!

*در زبان محاوره ای شهربابک « گله و قصه کردن»
 به‌جای شکوه کردن فراوان به کار می رود.

شایسته سادات حسینی رباط حسینی رباط

شعرها

بمب

بمب

بکتاش آبتین

 روی برعکس جهان بایست!

روی برعکس جهان بایست!

سارا مؤیدی

هرجا می‌روم 

هرجا می‌روم 

وجیهه نوزادی

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

کوروش رنجبر