یک کاسه شن
بریز در چشمهایم
ای تندباد بلند شده از رامترین اقیانوس
اسب را بلند کن از جنگلهایی
که آبستن چوب کبریتند
و در بوسههای شبانهات
در گلوی تانکها را
یک مشت خاک فوت کن
ما
زیر آوارهای نامرئی
دندان میساییم
و استخوان جنهایی را میجویم
که در دهانمان پچپچ میکنند
جیب؛
لانهی جغدهای بیبال
سر؛
کاسهی شراب تف شدهی گوزنهای بیباک!
قلب؛
تندباد بلند شده از رامترین اقیانوس!...