گریه میبارد دلم در این شب خاموشتان
بوی مردن می دهد آرامش آغوشتان
کاوهها مردند خونین شد دهان کوچهها
رو کنید اعجاز موسی را به روی دوشتان
آسمان هاشور غم میزد تمام شهر را
عاشقان با اشک غربت خیس شد تن پوشتان
میچکد از شاخههاتان طفل خونین بهار
زرد گشته جای سیلیِ خزان در گوشتان
این کبوترهای پرپر در کلاهی عاقبت
محو میگشتند تا پیدا شود خرگوشتان
اشک ابری میکشد دستی به روی گونهام
اشک من جاریست در پیمانههاتان نوشتان