شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

عروسی‌ات باشد، تو خبر نداشته باشی

عروسی‌ات باشد، تو خبر نداشته باشی
به گریه فکر کنی، چشم ِ تر نداشته باشی
و باز و بسته شود یک شبه در ِ چمدانت
اگرچه هرگز قصد سفر نداشته باشی
نه این‌که رژ بزنی تا که دلبری بکنی، نه!
که ابروانت را نیز برنداشته باشی
دلت بگیرد و پشتت به هیچ گرم نباشد
دلت بگیرد و اما... پدر نداشته باشی
هنوز خوشبختی آرزو کنی ته قلبت
دعای خیر ولی پشت سر نداشته باشی
تو مثل این همه زن توی سرزمین مدرن‌ات
به غیر شوهرداری هنر نداشته باشی
ملامتت بکنند و... ملامتت بکنند و...
ملامتت بکنند و... پسر نداشته باشی

تو ممکن است به شکل پرنده باشی و یک‌بار
برای دور شدن بال‌و‌پر نداشته باشی
و هی بکوبی خود را به پرده، میز، به گلدان
به چارگوشه‌ی دیوار و در نداشته باشی
بکوبی و نتوانی، بکوبی و نتوانی
و راه چاره از این بیشتر نداشته باشی
و ممکن است که هی بشکنی، بیفتی و پاشی
و بعد، ديگر ترس از خطر نداشته باشی

چقدر کام تو تلخ است روز بعدِ عروسی‌ت
که قهوه دم بکنی و شکر نداشته باشی.

آیدا دانشمندی

شعرها

سلام بر همپیاله‌های من 

سلام بر همپیاله‌های من 

یونس هدایت مقدم

 روی برعکس جهان بایست!

روی برعکس جهان بایست!

سارا مؤیدی

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری

سیم‌های یک بمب ساعتی

سیم‌های یک بمب ساعتی

گروس عبدالملکیان