مست که میشود از تجرع نفت
لعنت از رگهایش بالا میآید
و شمشیر
با جوهر حدید
از مچهایش بیرون میزند
قفل میکند تاریخِ لبهای تو از لکنت
طوفان
تنهایت را در روزنامهها
از هم میدرد
زلزله
گلدانهایت را میشکند
و دروغ
در انتحار تاریخ
جامه عوض میکند
در دروازههای شهر سوخته
سریش
در شیرازهی بزاقها
پودر میشود
و عشق
در پاشیدگی قوافی منظومهها
و عفونت دماغها
به خواب میرود
تاریخ چشمهای تو اما
به آرامی
دروازههای قرون را فتح میکند
تا در میلیونها جنین
پلک بگشاید