شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از ابر می‌گسلد زنی بی‌بال

از ابر می‌گسلد زنی بی‌بال
بی‌دستور
بی‌اسم
بی‌زبان
که تنها در ذات معنا می‌شود
تا صرف کند در صیغه‌ی مبالغه
نامش را در مفاعله
روحش را در مبادله
جسمش را در معامله
و صرف کند در فعّال
فعلی در قتّال
اسمی در ستّار

دو خیابان آن‌سوتر
شبحی در تاریک روشنای تیرها
تن به سایه می‌ساید
زنی می‌رسد 
در منازله
بی‌بال و با تپش
بی‌ابر و با تپش
با ذات و بی‌تپش
صرف می‌کند در چهارده صیغه تمام مضارع را

زنی باران‌ شده می‌پراکند از خویش
می‌بارد معاشقه را در رگ
می‌لرزد مکاشفه را در پوست
و تمام استخوان‌هاش
از اسم‌های لاینصرف
فرو می‌ریزد.‌‌.‌.

ابراهیم محبی

شعرها

 ساکن یک جهان آواره

ساکن یک جهان آواره

فاطمه شمس

برهنه ات به خانه می آید

برهنه ات به خانه می آید

فهیمه جهان آبادی

چیزی نمانده از قلبت 

چیزی نمانده از قلبت 

مرتضی بخشایش

هرجا می‌روم 

هرجا می‌روم 

وجیهه نوزادی