تبخیرهای دوبارهی من
رو به اشارههای تو
عجیب و عجیبتر میشوند
و فرومیرقصم
در دفهای بیشماری از دستهای تو.
آب شو/ ای برفِ گلوی کوه!
آب شو!
این سنگهای افتاده در من را
با خود ببر
و این پوست جداشده از سنگها را،
آب شو
ای برف گلوی کوه!
آب شو بر انگشتانم
با رقصهایی از آن دوردستهای دور،
آبتر شو
دیگر چیزی از این کوه نمانده است
جز تکههایی از خودش
و تکههای بیشتری از تو...