شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چیزی در من 

چیزی در من 
همزمان که از پرواز لذت می‌برد
از ارتفاع وحشت دارد
همزمان که شروع به واژه می‌کند
گوش‌هایش را گرفته است

بارها زیسته‌ام
و گلویم آن پرنده‌ی خوش‌آواز
که در معادن بسیاری
جان داد
تا نسل کارگر به کوه نپیوندد
و میدان بزرگ شهر
چراگاهی بود 
که پیامبری جوان
گوسفندهایش را در آن پروار می‌کرد
تا نسل‌های بعد مشتی از مرگ به آسمان پرواز دهند

چیزی در من از بارها زیستن
جان سالم به در برده است
کسی که دستان ظریفش
روزگاری معدنچی قابلی بوده 
و چشمانش با تاریکی نسبتی دیرینه دارد
دروغ را خوب می‌فهمد 
روح فراموشکار من،
که هربار زنده‌به‌گور شده‌ایم و 
اندوهگین‌تر به زندگی برگشته‌ایم؛
فریب نخواهم خورد
من خبره‌ی این بازی‌ام
برگ‌ها را هر بار جمع می‌کنند 
و با ریزشی
دوباره شروع می‌شود
شبیه زندگی من که تا خواستم
آلبوم قدیمی‌مان را ورق بزنم
نارنجکی در سینه‌ام
به ضامن خشکیده‌اش فکر می‌کرد
کوهی در زمستان به جوانی‌اش
آخرین گلوله
به اشاره‌ی یک سرباز ترسیده از اسارت
و همزمان چیزی در من
درحالی که خانواده‌ام را به آغوش گرفته بودم
داشت در تنهایی می‌گریست

دست می‌کشیدم بر هرچه دست کشیدنی‌ست
از هرآنچه 
تا راه پایانی پیدا کنم
ولی هربار واضح‌تر می‌شد
اندوه بر چهره‌ی مادرم
تنهایی‌ام در آینه
شب از پنجره...
و کفر از ایمان به لبانم 
رسوخ کرده بود...
 

طاها خورشیدفر

شعرها

 بارانِ‌ علاقه

بارانِ‌ علاقه

فرامرز سه‌دهی

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

شیوه عبدالهی

سفرنامه

سفرنامه

عبدالعلی عظیمی

اگر  چاقو در پهلویم فرو کنند

اگر  چاقو در پهلویم فرو کنند

علی اکبر جعفرزاده