فردینان دو سوسور، زبان‌شناس سوئیسی، بر این عقیده است که باید نگاه درزمانی به زبان را به نگاه همزمانی تغییر داد. یعنی اگر زبان را به شکل درخت تصور کنیم باید اکنونِ این درخت را در نظر بگیریم و این‌که ابتدا یک دانه بوده و کاشته شده و نهال شده و پر برگ و بار شده است، مهم نیست. نگاه به گذشته‌ی این درخت، نگاه درزمانی است و دیدنِ اکنونِ درخت، نگاه همزمانی. (نک: پاینده، 1398: 167)


می‌توان با اغماض، این مثال را درباره‌ي غزل گسترش داد. این‌که غزل در طی قرون چه کارکردی داشته و چه محتواهایی را در آن ریخته‌اند، یک بحث است و این‌که غزل اکنون چه کارکردی دارد، بحثی دیگر. هرچند این دو ساحت را نمی‌توان کاملاً از هم تفکیک کرد، می‌توان با پیگیری و بسامدیابیِ مفاهیم، به این نتیجه رسید که غزل در نقش امروزین خود، از تنگنای موضوعیِ می و معشوق، رهیده و فضاهای متنوعی را در خود گنجانده است. 


رسوخ تفکر نیمایی در قالب غزل که خود از پیامدهای انقلاب مشروطه و گشوده شدن دریچه‌های نو و استشمام هوای تازۀ ناشی از ادبیات ترجمه بود، تأثیری غیرقابل انکار در نگاه غزل‌پردازان برای بهره‌گیری از قالبی کلاسیک برای طرح موضوعات به‌روز داشت. ارتباط دو سویه‌ي ادبیات و تحولات اجتماعی و سیاسی، شاعران اندیشمند را به این سمت کشاند که علی‌رغم ادعای کسانی که غزل را قالب این روزگار نمی‌دانستند و سعی در ناکارآمد جلوه دادن آن داشتند، هوایی جدید در این کالبد دیرین بدمند.
سیمین بهبهانی، از جمله شاعرانی است که در پی گسترش ابعاد درونی و بیرونی غزل بر آمد. هرچند تنوّع وزن الزاماً نشانه‌ي موفقیت شاعر نیست، جسارت در نوآوری و ورود به عرصه‌های تجربه نشده یا کمتر تجربه‌شده، ناشی از اقتضای فرم ذهنی شاعر است زیرا وزن و محتوا در یک فراخوانی متناسب، مجموعه‌ا‌ی هماهنگ را فرا روی مخاطبِ کنشگر قرار می‌دهد. « بنابر پژوهش اِلوِل ساتُن، اغلب اشعار فارسی در 30 وزن سروده شده‌اند. ... مولوی در مجموع 53 وزن شعری دارد. در شعر معاصر فارسی حسین منزوی 60 وزن عروضی، و سیمین بهبهانی نزدیک به 140 وزن عروضی در غزل‌هایشان به کار گرفته‌اند که بسیاری از آن‌ها وزن‌هایی تازه‌اند» (جلالی، 1396: 213). در حالی که برخی بر این باورند که محدودیت‌های تحمیلی از سوی وزن بر ذهن شاعر، بر محتوا تأثیر منفی دارد، سیمین بهبهانی معتقد است: «واقعیت این است که در بسیاری از مواقع، وزن و قافیه برای شاعری که حرفی برای گفتن داشته باشد، نه تنها قید نیست، بلکه عصای دست هم هست.» (بهبهانی، 1378: 813). سیمین هرچند به گفته‌ی خود آن شهامت را نداشت که از بنیاد ویران کند اما آن ضرب رقصان و خوشایند و آشنا را به دور افکند و ضربی تلخ و گاه تند و گاه کوبنده و گاه نالان به کار گرفت و رابطه‌ی قراردادی افاعیل را گسست. (نک: بهبهانی، 1392: 31). چنین اتفاقی در موسیقی غزل را می‌توان ناشی از کنشگری شاعر در قبال اتفاقات پیرامونش دانست. شعری که از ناخودآگاه شاعر به دنبال قالبی برای بیان میگردد، وزن و ضربآهنگ خود را نیز به شاعر پیشنهاد میکند. چه بسا منظومه‌هایی که به علت انتخاب وزن نامتناسب با محتوا فراموش شده‌اند. «منظومه‌ی ورقه و گلشاه عیّوقی، و شاهنامه‌ی منظوم مسعودی مروزی از این دسته‌اند» (نک: غلامرضایی، 1393: 10). سیمین بهبهانی با ساخت یا به کارگیری وزن‌هایی که بازتاب‌دهنده‌ی حالات و آنات همان شعرند، توانسته چفت و بست محکمی بین وزن و محتوا برقرار کند:


همیشه همین طور است کمی به سحر مانده
که دلهره می‌ریزد در این دل وامانده
چگونه؟ چه می‌دانم! یکی مثلاً این‌که
«از آنچه که باید کرد هزارِ دگر مانده»
یکی مثلاً این‌که «چگونه نگه دارم
امانت یاران را به چنگ خطر مانده»
یکی مثلاً این که «به خاک فرو خفتند
و خون قلم‌هاشان به کوی و گذر مانده»
 (بهبهانی: 1392: 287)


توالی و نحوه‌ی قرار گرفتن هجاهای کوتاه و بلند در این غزل، به‌خوبی تداعی کننده‌ی دلهره‌ی شاعر از دیدن صحنه‌هایی است که با خون و خاک در آمیخته‌اند و می‌توان تپش‌های تند قلب شاعر را از لابه‌لای هجاهای آن شنید. بهبهانی با استفاده از اوزان دُوری برای واگویه‌های نسلی که از دهان او به فریاد برخاسته‌اند، با ایجاد حالتی چرخنده در فضای مفهومی غزل، سِیر دَوَرانی این دردها و ناتمام بودن آن‌ها را به خوبی نشان می‌دهد:


به زنده ماندن در این دیار، چه پای سختی فشرده‌ام
چه مرگ‌ها آزموده‌ام، ولی _شگفتا_ نمرده ام
... غم عزیزان و دوستان _یکی به غربت یکی به بند_
چنین نفسگیر مانده دیر، چو بار سنگین به گُرده‌ام (همان: 292)


زبان شاعر که نمودهای آرکائیک دارد، منفک از زبانِ دوره‌ای نیست که در آن درد می‌کشد و رنج دیگران را نیز می‌بیند:
که چی؟ که بمانم دویست سال، به ظلم و تباهی نظر کنم
که هی همه‌روزم به شب برسد، که هی همه‌شب را سحر کنم
...اگرچه مرا باز خوانده‌اید، ولی همه یاران به محنتند
گذارمشان در بلای سخت، که چی؟ که نشاطی دگر کنم (همان: 297)


استفاده از اوزان بلند و دُوری به بهبهانی این امکان را می‌دهد تا با به‌کارگیری آن در قالب گفت‌وگو، بتواند مفاهیم اجتماعی را در بده‌بستانی آشنا، با شریک کردن دیگران در رنجی که می‌کشد، به نحو ملموس‌تری بیان کند. با این توضیحات غزل «مجسّمه» را که می‌تواند نمونه‌ای باورپذیر از نوع سمبولیسم اجتماعی به حساب آید، با هم مرور می‌کنیم:


-«آقا! مجسّمه میسازی؟»
-«فرمایشی‌ست؟ به فرمانم.»
-« من یک مجسّمه می‌خواهم
اما چه شکل؟ نمی‌دانم.»


وقتی مجسّمه‌ساز در ادامه‌ي شعر می‌فهمد که این مجسّمه سلطانی ابلیس طینت و آدمکش است، می‌گوید:
«بسیار خوب، چه خوش گفتی! / من این مجسّمه را باید
از شام تا به سحرگاهان / در تشت نفت بخوابانم
پس آن مجسّمه برگیرم / آیم به جانب میدانی
فریادخوان و فغان‌گویان / خلقی عظیم فراخوانم
تنبیه ظالم بدخو را / در آن نماد تبهکاری
کبریت برکشم و او را / در پیش خلق بسوزانم (همان: 343)


بهبهانی گاه چنان رویدادها را در قالب غزل روان می‌کند که گویا بُرشی از زندگی را بی کم‌وکاست به تصویر می‌کشد. قالب‌های کلاسیک که محدودیت‌هایی را برای شاعر پیش می‌آورند، می‌توانند در متن و بطن خود، به طور غیرمستقیم، نشان‌دهنده‌ی محدودیت‌های زندگی نیز باشند و نه مگر این‌که انسان معاصر هرچقدر نیز ادعای آزادی کند تحت سیطره‌ی جبر اجتماعی است:


کودک روانه از پی بود، نق‌نق‌کنان که «من پسته»
«پول از کجا بیارم من؟»... زن ناله کرد آهسته.
 (همان: 222)


نگاه سیمین دوربینی است که همواره دکمه‌ی ضبطش روشن است؛ هیچ چیز از چشم او پنهان نمی‌ماند و هرچه را دیده، هموار و ناهموار، در اوزانی متناسب با بافت معنایی و محتوایی‌شان می‌ریزد. باید پذیرفت که اگر گاه وزن، زبر و خشن و ناهموار است به این علت است که اجتماع، تصاویری خشن و ناموزون را برابر چشم شاعر قرار داده، و شاعر آن‌ها را آینگی کرده است.  


منابع متن فوق، در دفتر نشریه موجود است.

مستندنگاری با غزل

فردینان دو سوسور، زبان‌شناس سوئیسی، بر این عقیده است که باید نگاه درزمانی به زبان را به نگاه همزمانی تغییر داد. یعنی اگر زبان را به شکل درخت تصور کنیم باید اکنونِ این درخت را در نظر بگیریم و این‌که ابتدا یک دانه بوده و کاشته شده و نهال شده و پر برگ و بار شده است، مهم نیست. نگاه به گذشته‌ی این درخت، نگاه درزمانی است و دیدنِ اکنونِ درخت، نگاه همزمانی. (نک: پاینده، 1398: 167)


می‌توان با اغماض، این مثال را درباره‌ي غزل گسترش داد. این‌که غزل در طی قرون چه کارکردی داشته و چه محتواهایی را در آن ریخته‌اند، یک بحث است و این‌که غزل اکنون چه کارکردی دارد، بحثی دیگر. هرچند این دو ساحت را نمی‌توان کاملاً از هم تفکیک کرد، می‌توان با پیگیری و بسامدیابیِ مفاهیم، به این نتیجه رسید که غزل در نقش امروزین خود، از تنگنای موضوعیِ می و معشوق، رهیده و فضاهای متنوعی را در خود گنجانده است. 


رسوخ تفکر نیمایی در قالب غزل که خود از پیامدهای انقلاب مشروطه و گشوده شدن دریچه‌های نو و استشمام هوای تازۀ ناشی از ادبیات ترجمه بود، تأثیری غیرقابل انکار در نگاه غزل‌پردازان برای بهره‌گیری از قالبی کلاسیک برای طرح موضوعات به‌روز داشت. ارتباط دو سویه‌ي ادبیات و تحولات اجتماعی و سیاسی، شاعران اندیشمند را به این سمت کشاند که علی‌رغم ادعای کسانی که غزل را قالب این روزگار نمی‌دانستند و سعی در ناکارآمد جلوه دادن آن داشتند، هوایی جدید در این کالبد دیرین بدمند.
سیمین بهبهانی، از جمله شاعرانی است که در پی گسترش ابعاد درونی و بیرونی غزل بر آمد. هرچند تنوّع وزن الزاماً نشانه‌ي موفقیت شاعر نیست، جسارت در نوآوری و ورود به عرصه‌های تجربه نشده یا کمتر تجربه‌شده، ناشی از اقتضای فرم ذهنی شاعر است زیرا وزن و محتوا در یک فراخوانی متناسب، مجموعه‌ا‌ی هماهنگ را فرا روی مخاطبِ کنشگر قرار می‌دهد. « بنابر پژوهش اِلوِل ساتُن، اغلب اشعار فارسی در 30 وزن سروده شده‌اند. ... مولوی در مجموع 53 وزن شعری دارد. در شعر معاصر فارسی حسین منزوی 60 وزن عروضی، و سیمین بهبهانی نزدیک به 140 وزن عروضی در غزل‌هایشان به کار گرفته‌اند که بسیاری از آن‌ها وزن‌هایی تازه‌اند» (جلالی، 1396: 213). در حالی که برخی بر این باورند که محدودیت‌های تحمیلی از سوی وزن بر ذهن شاعر، بر محتوا تأثیر منفی دارد، سیمین بهبهانی معتقد است: «واقعیت این است که در بسیاری از مواقع، وزن و قافیه برای شاعری که حرفی برای گفتن داشته باشد، نه تنها قید نیست، بلکه عصای دست هم هست.» (بهبهانی، 1378: 813). سیمین هرچند به گفته‌ی خود آن شهامت را نداشت که از بنیاد ویران کند اما آن ضرب رقصان و خوشایند و آشنا را به دور افکند و ضربی تلخ و گاه تند و گاه کوبنده و گاه نالان به کار گرفت و رابطه‌ی قراردادی افاعیل را گسست. (نک: بهبهانی، 1392: 31). چنین اتفاقی در موسیقی غزل را می‌توان ناشی از کنشگری شاعر در قبال اتفاقات پیرامونش دانست. شعری که از ناخودآگاه شاعر به دنبال قالبی برای بیان میگردد، وزن و ضربآهنگ خود را نیز به شاعر پیشنهاد میکند. چه بسا منظومه‌هایی که به علت انتخاب وزن نامتناسب با محتوا فراموش شده‌اند. «منظومه‌ی ورقه و گلشاه عیّوقی، و شاهنامه‌ی منظوم مسعودی مروزی از این دسته‌اند» (نک: غلامرضایی، 1393: 10). سیمین بهبهانی با ساخت یا به کارگیری وزن‌هایی که بازتاب‌دهنده‌ی حالات و آنات همان شعرند، توانسته چفت و بست محکمی بین وزن و محتوا برقرار کند:


همیشه همین طور است کمی به سحر مانده
که دلهره می‌ریزد در این دل وامانده
چگونه؟ چه می‌دانم! یکی مثلاً این‌که
«از آنچه که باید کرد هزارِ دگر مانده»
یکی مثلاً این‌که «چگونه نگه دارم
امانت یاران را به چنگ خطر مانده»
یکی مثلاً این که «به خاک فرو خفتند
و خون قلم‌هاشان به کوی و گذر مانده»
 (بهبهانی: 1392: 287)


توالی و نحوه‌ی قرار گرفتن هجاهای کوتاه و بلند در این غزل، به‌خوبی تداعی کننده‌ی دلهره‌ی شاعر از دیدن صحنه‌هایی است که با خون و خاک در آمیخته‌اند و می‌توان تپش‌های تند قلب شاعر را از لابه‌لای هجاهای آن شنید. بهبهانی با استفاده از اوزان دُوری برای واگویه‌های نسلی که از دهان او به فریاد برخاسته‌اند، با ایجاد حالتی چرخنده در فضای مفهومی غزل، سِیر دَوَرانی این دردها و ناتمام بودن آن‌ها را به خوبی نشان می‌دهد:


به زنده ماندن در این دیار، چه پای سختی فشرده‌ام
چه مرگ‌ها آزموده‌ام، ولی _شگفتا_ نمرده ام
... غم عزیزان و دوستان _یکی به غربت یکی به بند_
چنین نفسگیر مانده دیر، چو بار سنگین به گُرده‌ام (همان: 292)


زبان شاعر که نمودهای آرکائیک دارد، منفک از زبانِ دوره‌ای نیست که در آن درد می‌کشد و رنج دیگران را نیز می‌بیند:
که چی؟ که بمانم دویست سال، به ظلم و تباهی نظر کنم
که هی همه‌روزم به شب برسد، که هی همه‌شب را سحر کنم
...اگرچه مرا باز خوانده‌اید، ولی همه یاران به محنتند
گذارمشان در بلای سخت، که چی؟ که نشاطی دگر کنم (همان: 297)


استفاده از اوزان بلند و دُوری به بهبهانی این امکان را می‌دهد تا با به‌کارگیری آن در قالب گفت‌وگو، بتواند مفاهیم اجتماعی را در بده‌بستانی آشنا، با شریک کردن دیگران در رنجی که می‌کشد، به نحو ملموس‌تری بیان کند. با این توضیحات غزل «مجسّمه» را که می‌تواند نمونه‌ای باورپذیر از نوع سمبولیسم اجتماعی به حساب آید، با هم مرور می‌کنیم:


-«آقا! مجسّمه میسازی؟»
-«فرمایشی‌ست؟ به فرمانم.»
-« من یک مجسّمه می‌خواهم
اما چه شکل؟ نمی‌دانم.»


وقتی مجسّمه‌ساز در ادامه‌ي شعر می‌فهمد که این مجسّمه سلطانی ابلیس طینت و آدمکش است، می‌گوید:
«بسیار خوب، چه خوش گفتی! / من این مجسّمه را باید
از شام تا به سحرگاهان / در تشت نفت بخوابانم
پس آن مجسّمه برگیرم / آیم به جانب میدانی
فریادخوان و فغان‌گویان / خلقی عظیم فراخوانم
تنبیه ظالم بدخو را / در آن نماد تبهکاری
کبریت برکشم و او را / در پیش خلق بسوزانم (همان: 343)


بهبهانی گاه چنان رویدادها را در قالب غزل روان می‌کند که گویا بُرشی از زندگی را بی کم‌وکاست به تصویر می‌کشد. قالب‌های کلاسیک که محدودیت‌هایی را برای شاعر پیش می‌آورند، می‌توانند در متن و بطن خود، به طور غیرمستقیم، نشان‌دهنده‌ی محدودیت‌های زندگی نیز باشند و نه مگر این‌که انسان معاصر هرچقدر نیز ادعای آزادی کند تحت سیطره‌ی جبر اجتماعی است:


کودک روانه از پی بود، نق‌نق‌کنان که «من پسته»
«پول از کجا بیارم من؟»... زن ناله کرد آهسته.
 (همان: 222)


نگاه سیمین دوربینی است که همواره دکمه‌ی ضبطش روشن است؛ هیچ چیز از چشم او پنهان نمی‌ماند و هرچه را دیده، هموار و ناهموار، در اوزانی متناسب با بافت معنایی و محتوایی‌شان می‌ریزد. باید پذیرفت که اگر گاه وزن، زبر و خشن و ناهموار است به این علت است که اجتماع، تصاویری خشن و ناموزون را برابر چشم شاعر قرار داده، و شاعر آن‌ها را آینگی کرده است.  


منابع متن فوق، در دفتر نشریه موجود است.

شعرها

ﺍﻋﺘﺼﺎب

ﺍﻋﺘﺼﺎب

امین رجبیان

در این‌جا گرد آمدیم

در این‌جا گرد آمدیم

فائزه امانی فرد

با چشم‌های نصفه‌خمارت 

با چشم‌های نصفه‌خمارت 

شهرام میرزایی

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی