من زرگرم و شعر حافظ گوهر من است

 

جمله‌ای که به عنوان آغاز یادداشت انتخاب کرده‌ام نظر شجریان در ارتباطِ آوازش با شعر است. همین جمله به اندازه‌ی کافی گویاست که بدانیم او آوازش را ابزار بیانِ بهتر غزل حافظ میداند.

 

بر این باورم که موسیقی به خودی خود بی‌نیاز از کلام است اما آواز به معنای آنچه در موسیقی کهن ایرانی تعریف می‌شود دو بال پرواز دارد که یکی موسیقی است و دیگری شعر. در واقع آواز ترکیبی از هنر و ادب است و البته که ترکیبی از بکرترین‌هاست.

 

محمدرضا شجریان اگر چه به‌عنوان نماینده و نماد یک نوع از موسیقی شناخته شده است اما میزان تجربه‌های متفاوتی که او در این سالها داشته سبب شده تا امروز بر قله‌ی آواز ایران (فارغ از هر سبک و فرمی) ایستاده باشد و پیشوند استاد، شایسته‌ترین واژه در وصف او باشد. مرور آثاری که او اجرا نموده است، فهرست حیرت‌انگیزی از شاعران کهن و معاصر ادبیات را در برمیگیرد. گوناگونی سبکها شعری در قیاس با ارزش و ماندگاری آثار شجریان نشان میدهد که او و همکارانی که در این سالها با آنها همکاری کرده است، تا چه اندازه شعر را میشناختند.

 

شجریان به پشتوانه‌ی شعر و البته به پشتوانه‌ی شاعر رشد نموده است. «سایه» با مهیا کردن فضایی که فرصت رشد را در رسمی‌ترین رسانه‌ی آن سالها فراهم میکرد، این فرصت را نه به شجریان که به آواز ایرانی داد تا دوباره جایگاه خودش را در میان فرمهای رنگارنگ آن زمانِ موسیقی، پیدا کند. شجریان، لطفی، مشکاتیان، علیزاده، شهبازیان و... از همنشینی با شاعران هم‌عصر خود فرصتی را برای موسیقی و آواز به‌وجود می‌آورند که امروز میراث ارزشمندی برای موسیقی و فرهنگ ایران به جا مانده باشد.

 

گوناگونی شاعران در آثار شجریان و آهنگسازانی که با آنها کار کرده است بسیار متنوع است. از حافظ و سعدی و مولانا گرفته تا عراقی و فیض کاشانی و فایز دشتی، در کنار آنچه او از نیما، اخوان، سایه، مشیری و شفیعی‌کدکنی خوانده است همگی بیان تازه و البته درستی از مفهومِ کلامِ این شاعران است. چنانکه در آلبوم «نوا» او حس شعر سعدی را چنان زیبا منتقل میکند که گویی سعدی از روز ازل با همین لحن سروده که: «ما با توایم و با تو نهایم، اینت بوالعجب/ در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم» یا جایی در آلبوم «عشق داند» که از قول حافظ میخواند: «مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم/ آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند»، گویی آن «آهِ»حافظ را با تمام وجود درک کرده و با آن کیفیت اجرا میکند.

 

شجریان اما در خواندن اشعار شاعران نو و نوپرداز نیز همین رویکرد را برمیگزیند. آنچه او روی شعر زمستان اخوان ثالث در آلبوم «زمستان است» انجام داده نمونه‌ی مهمی در فرم آوازخوانی است که عنوانی بهتر از «آواز مصور» برای آن پیدا نمی‌کنم. شجریان در بخشی از آوازش میخواند: «زمین دلمرده، سقف آسمان، کوتاه» او «آسمان» را میکِشد و «کوتاه» را بسیار بسیار کوتاه ادا میکند تا فضایی که اخوان برای توصیف گرفتگی آسمان در زمستان بیان میکند به‌خوبی به مخاطب القا شود. یا در «تصنیف فریاد» جدا از اینکه طبیعی است که «فریاد» را فریاد بزند در جایی که اخوان میگوید: «من به دستان پر از تاول، اینطرف را میکنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش» شجریان با تحریرِ پایین‌روندهاش روی «هوش» به واقع از هوش میرود و با ادای یکباره و در اوج، «زان دگر سو شعله برخیزد...» خیزش یک شعله را در میان کارزار آتش با هنرمندی تمام، تصویر میکند. نبوغ او و یاران هم‌نسل چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان در فهم درست شعر، اتفاقی است که موسیقی اصیل را رنگ و جلایی تازه میبخشد. به یاد آوریم حس و حال خواندن تصنیف «شب‌نورد» را که شجریان بغض فروخورده‌ی مردم را چگونه در صدایش منعکس میکند.

 

نوع دیگری از بیان شجریان مبتنی بر حرکت و وضعِ سوژه در شعر است. او در آوازش حرکت و وضعِ سوژه شعر را در نظر میگیرد. آلبوم «بوی باران» یکی از «کمتر شنیده شده‌هاست. در این آلبوم، آواز مخالفی وجود دارد که شجریان شعری از مشیری میخواند و وضعِ حرکتِ پرندگانی که مشیری آنها را در شعر، دستمایه‌ی توضیح حال خود قرار داده را برای مخاطب با تحریر ترسیم میکند: «آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال...» و تحریرهای تند و نرم شجریان روی واژه‌ی «سبکبال» حالت پرواز پرندگان کوچک را نشان میدهد. در ادامه مصرعی داریم که میگوید: «سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من/ از لانه برون آمده دارد سر پرواز» و شجریان تحریرهای غلتان و سنگین خود را روی واژه‌ی «پرواز» می‌اندازد تا سنگینی و شکوه پرواز سیمرغ را به تصویر بکشد. فایل ضبط‌ شده‌ای از کلاس ایشان در سالهای آخری که تدریس میکردند وجود دارد که همین نکته را به شاگردان برای خواندن تصنیف «نه قدرت» از عارف قزوینی نیز گوشزد میکنند.

 

اما تمامی این نکات ریز و ظریف در کنار یک ویژگی دیگر شجریان است که او را متمایز از دیگران میکند. شجریان به معدن شعر ایران‌زمین دسترسی دارد. او از دل این معدن گوهری را بیرون میکشد و آوازش میکند. اما همراهی شجریان با جامعه‌اش و درک عمیق از احوال این جامعه در کنار هوش و حافظهاش سبب میشود تا او در بزنگاه‌های مهم تاریخی دست روی اشعاری بگذارد که زبان حال زمان خودش باشد. او به موقع میخواند: «یاری اندر کس نمیبینم...» که مطالبه‌ی جامعه همین است. به سراغ «زمستان» و «فریاد» میرود و در توصیف فاجعه‌ی بم، از سایه میخواند که: «برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی؟»

 

استاد محمدرضا شجریان با صدایش به جامعه‌ی خودش یادآوری کرد که میراث گران‌بهایی در اختیار دارد. او شعر کلاسیک ایران را به میان مردم آورد و گزاف نیست اگر بگوییم بسیاری از اشعار فارسی را با آواز شجریان میشناسیم. شجریان اگر به اندازه‌ی یک شاعر یا پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی به این زبان خدمت نکرده باشد، کمتر از آنها هم خدمت نکرده است. شاید هیچ کلامی جز این شعر نتواند وصف حال او باشد که: «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

طاها افشین

شجریان و شعر

من زرگرم و شعر حافظ گوهر من است

 

جمله‌ای که به عنوان آغاز یادداشت انتخاب کرده‌ام نظر شجریان در ارتباطِ آوازش با شعر است. همین جمله به اندازه‌ی کافی گویاست که بدانیم او آوازش را ابزار بیانِ بهتر غزل حافظ میداند.

 

بر این باورم که موسیقی به خودی خود بی‌نیاز از کلام است اما آواز به معنای آنچه در موسیقی کهن ایرانی تعریف می‌شود دو بال پرواز دارد که یکی موسیقی است و دیگری شعر. در واقع آواز ترکیبی از هنر و ادب است و البته که ترکیبی از بکرترین‌هاست.

 

محمدرضا شجریان اگر چه به‌عنوان نماینده و نماد یک نوع از موسیقی شناخته شده است اما میزان تجربه‌های متفاوتی که او در این سالها داشته سبب شده تا امروز بر قله‌ی آواز ایران (فارغ از هر سبک و فرمی) ایستاده باشد و پیشوند استاد، شایسته‌ترین واژه در وصف او باشد. مرور آثاری که او اجرا نموده است، فهرست حیرت‌انگیزی از شاعران کهن و معاصر ادبیات را در برمیگیرد. گوناگونی سبکها شعری در قیاس با ارزش و ماندگاری آثار شجریان نشان میدهد که او و همکارانی که در این سالها با آنها همکاری کرده است، تا چه اندازه شعر را میشناختند.

 

شجریان به پشتوانه‌ی شعر و البته به پشتوانه‌ی شاعر رشد نموده است. «سایه» با مهیا کردن فضایی که فرصت رشد را در رسمی‌ترین رسانه‌ی آن سالها فراهم میکرد، این فرصت را نه به شجریان که به آواز ایرانی داد تا دوباره جایگاه خودش را در میان فرمهای رنگارنگ آن زمانِ موسیقی، پیدا کند. شجریان، لطفی، مشکاتیان، علیزاده، شهبازیان و... از همنشینی با شاعران هم‌عصر خود فرصتی را برای موسیقی و آواز به‌وجود می‌آورند که امروز میراث ارزشمندی برای موسیقی و فرهنگ ایران به جا مانده باشد.

 

گوناگونی شاعران در آثار شجریان و آهنگسازانی که با آنها کار کرده است بسیار متنوع است. از حافظ و سعدی و مولانا گرفته تا عراقی و فیض کاشانی و فایز دشتی، در کنار آنچه او از نیما، اخوان، سایه، مشیری و شفیعی‌کدکنی خوانده است همگی بیان تازه و البته درستی از مفهومِ کلامِ این شاعران است. چنانکه در آلبوم «نوا» او حس شعر سعدی را چنان زیبا منتقل میکند که گویی سعدی از روز ازل با همین لحن سروده که: «ما با توایم و با تو نهایم، اینت بوالعجب/ در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم» یا جایی در آلبوم «عشق داند» که از قول حافظ میخواند: «مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم/ آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند»، گویی آن «آهِ»حافظ را با تمام وجود درک کرده و با آن کیفیت اجرا میکند.

 

شجریان اما در خواندن اشعار شاعران نو و نوپرداز نیز همین رویکرد را برمیگزیند. آنچه او روی شعر زمستان اخوان ثالث در آلبوم «زمستان است» انجام داده نمونه‌ی مهمی در فرم آوازخوانی است که عنوانی بهتر از «آواز مصور» برای آن پیدا نمی‌کنم. شجریان در بخشی از آوازش میخواند: «زمین دلمرده، سقف آسمان، کوتاه» او «آسمان» را میکِشد و «کوتاه» را بسیار بسیار کوتاه ادا میکند تا فضایی که اخوان برای توصیف گرفتگی آسمان در زمستان بیان میکند به‌خوبی به مخاطب القا شود. یا در «تصنیف فریاد» جدا از اینکه طبیعی است که «فریاد» را فریاد بزند در جایی که اخوان میگوید: «من به دستان پر از تاول، اینطرف را میکنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش» شجریان با تحریرِ پایین‌روندهاش روی «هوش» به واقع از هوش میرود و با ادای یکباره و در اوج، «زان دگر سو شعله برخیزد...» خیزش یک شعله را در میان کارزار آتش با هنرمندی تمام، تصویر میکند. نبوغ او و یاران هم‌نسل چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان در فهم درست شعر، اتفاقی است که موسیقی اصیل را رنگ و جلایی تازه میبخشد. به یاد آوریم حس و حال خواندن تصنیف «شب‌نورد» را که شجریان بغض فروخورده‌ی مردم را چگونه در صدایش منعکس میکند.

 

نوع دیگری از بیان شجریان مبتنی بر حرکت و وضعِ سوژه در شعر است. او در آوازش حرکت و وضعِ سوژه شعر را در نظر میگیرد. آلبوم «بوی باران» یکی از «کمتر شنیده شده‌هاست. در این آلبوم، آواز مخالفی وجود دارد که شجریان شعری از مشیری میخواند و وضعِ حرکتِ پرندگانی که مشیری آنها را در شعر، دستمایه‌ی توضیح حال خود قرار داده را برای مخاطب با تحریر ترسیم میکند: «آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال...» و تحریرهای تند و نرم شجریان روی واژه‌ی «سبکبال» حالت پرواز پرندگان کوچک را نشان میدهد. در ادامه مصرعی داریم که میگوید: «سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من/ از لانه برون آمده دارد سر پرواز» و شجریان تحریرهای غلتان و سنگین خود را روی واژه‌ی «پرواز» می‌اندازد تا سنگینی و شکوه پرواز سیمرغ را به تصویر بکشد. فایل ضبط‌ شده‌ای از کلاس ایشان در سالهای آخری که تدریس میکردند وجود دارد که همین نکته را به شاگردان برای خواندن تصنیف «نه قدرت» از عارف قزوینی نیز گوشزد میکنند.

 

اما تمامی این نکات ریز و ظریف در کنار یک ویژگی دیگر شجریان است که او را متمایز از دیگران میکند. شجریان به معدن شعر ایران‌زمین دسترسی دارد. او از دل این معدن گوهری را بیرون میکشد و آوازش میکند. اما همراهی شجریان با جامعه‌اش و درک عمیق از احوال این جامعه در کنار هوش و حافظهاش سبب میشود تا او در بزنگاه‌های مهم تاریخی دست روی اشعاری بگذارد که زبان حال زمان خودش باشد. او به موقع میخواند: «یاری اندر کس نمیبینم...» که مطالبه‌ی جامعه همین است. به سراغ «زمستان» و «فریاد» میرود و در توصیف فاجعه‌ی بم، از سایه میخواند که: «برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی؟»

 

استاد محمدرضا شجریان با صدایش به جامعه‌ی خودش یادآوری کرد که میراث گران‌بهایی در اختیار دارد. او شعر کلاسیک ایران را به میان مردم آورد و گزاف نیست اگر بگوییم بسیاری از اشعار فارسی را با آواز شجریان میشناسیم. شجریان اگر به اندازه‌ی یک شاعر یا پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی به این زبان خدمت نکرده باشد، کمتر از آنها هم خدمت نکرده است. شاید هیچ کلامی جز این شعر نتواند وصف حال او باشد که: «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

طاها افشین

تک نگاری

شعرها

مثلاً

مثلاً

عبدالعلی عظیمی

شغل تمام وقت

شغل تمام وقت

بکتاش آبتین

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

مجتبی هژبری