کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

حجت دلگرم شاعر متولد ١٣٧٠ اهل رشت است.

 

انفجارِ کوچکِ بزرگ

1
دو بازوی تَرَک‌خورده
با رعشه‌های دلهره، بی‌سرما، هوا غلیظ
                                                    غلیظ می‌کرد 
و پوستِ خانه را به چروک‌هاش
می‌نمانْد.
بر کتفِ اتاق، یعنی:
کتفِ کافیِ اتاق که
                        انجیلِ به‌خاک‌ معجون
خمیازه‌ي خانه را شفا نمی‌داد وُ
سیاهی‌ به کدورت طاقچه می‌انداخت معاصرِ خواب.
در گوشه
         دندانه‌های ساز
لبالبِ سکوت بود
و قهرِ نور: ادامه‌ی چشم‌انداز.
بعدتر
در توالیِ کوچه
غروبِ اردی‌بهشت قدم برمی‌داشت
به شایدِ شب‌بوها
که نوستالژی می‌آورْد.
۲

«در دست دارمَت که بهاری
با این شکوفه‌ها که تو داری
هر بوسه‌ای اگر که بکاری
بی‌شک زمین دوباره بهشت‌ست»
و دو تیکِ تلگرام در سکوت مانْد.

پس اقلیما در Last seen recently زانو گرفت
به پیچشِ دست‌ها
و قدِ خیال کشید
بعد
در گوشه‌ای از حسرت وُ فکر وُ 
غصه وُ غم‌هاش،
با حزنِ تو صداش:
«هان! پس کجایی ای رقصِ ارجح!؟
هویِ اولِ وقت، شورِ آخرِ شب؟»
بعدتر
می‌خواست که پا شود اقلیما
یک سر نهال‌و
دستِ سپید و
تن‎کردنِ دوباره‌ی لبخند؛
و آینه می‌گفت:
«مشکیِ گیسوش شعر بلندی‌ست.»

آن‌وقت آهی کشید اقلیما و 
از آینه پرسید:
«می‌دانی‌ام؟ که ظاهرِ رقصم؟
چون شعله‌ی عطش در بادِ لحظه‌ها»

و روسریِ چندشنبه‌هاش را سر کرد
در راه
عصرِ کوچه‌خیابان را ردی ‌انداخت که آبی
 با جینِ جوانی‌
 در انتها 
 همه‌سو
ستاره‌ها.
3

‏iPhone6 به لرزه افتاد و
اقلیما پر از گوش و سکوت شد
صدایی پشتِ خط حرکت کرد
صدایی که بود
و نبود:

«درد می‌کند ردِ ناخن‌هات
درد می‌کند ردِ ناخن‌هات هنوز
بر تهی گاهم
خون
داغ است هنوز
زخم
 که نه 
لخته
که نه
خون هنوز درد می‌کند
هنوز
من مانده‌ام وَ شرمِ بیرون‌زده از لای پوست که
مضاف می‌شود بر جهالتِ رگ
و مرسوم است،
شتک بزند
بر شعرِ آخرین
نامه»
و
ماهتاب
بی‌محابا برهنه بود.
4

پس در کاهشِ نارنجی‌ها
لِی در قدم لِی با قدم
لِی لای لا لا 
پا جای پا 
لیلای رقص
پا جای لِی اوزانِ طِی
هِی پشتِ هِی 
دف دف دَ بوووم
و می‌ترکد می‌ترکد جهان می‌ترکد
از انفجار می‌ترکد جهان دور می‌شود از دور‎ می‌شود/ نقش
کور می‌شود فضا در دور که خدا نشسته آن‌جا 
و در جشن که ستاره‌ها می‌رقصند به آهنگِ جاذبه 
می‌ترکد جهان در هیچشِ نور/ رنگ
و قلبِ کهکشان می‌ریزد غمِ ستاره‌ها به درون/ به بلعیدن/ به بلعیدنِ درون/ شکل
پایانِ جشن، خدا،  قلم می‌زند موی فرشته‎ها را
بی‎هیچ دستی 
در قاب.
***
بعد اما
غروب حرفی برای گفتن نداشت.


۵

آمدم، رقصیدم، نبودید!
فردا باز می‌‌آیم.
قرارمان میدان ونک
ساعت پنج عصر
کاش بیایید!
                            اقلیما.

حجت دلگرم