1
دو بازوی تَرَکخورده
با رعشههای دلهره، بیسرما، هوا غلیظ
غلیظ میکرد
و پوستِ خانه را به چروکهاش
مینمانْد.
بر کتفِ اتاق، یعنی:
کتفِ کافیِ اتاق که
انجیلِ بهخاک معجون
خمیازهي خانه را شفا نمیداد وُ
سیاهی به کدورت طاقچه میانداخت معاصرِ خواب.
در گوشه
دندانههای ساز
لبالبِ سکوت بود
و قهرِ نور: ادامهی چشمانداز.
بعدتر
در توالیِ کوچه
غروبِ اردیبهشت قدم برمیداشت
به شایدِ شببوها
که نوستالژی میآورْد.
۲
«در دست دارمَت که بهاری
با این شکوفهها که تو داری
هر بوسهای اگر که بکاری
بیشک زمین دوباره بهشتست»
و دو تیکِ تلگرام در سکوت مانْد.
پس اقلیما در Last seen recently زانو گرفت
به پیچشِ دستها
و قدِ خیال کشید
بعد
در گوشهای از حسرت وُ فکر وُ
غصه وُ غمهاش،
با حزنِ تو صداش:
«هان! پس کجایی ای رقصِ ارجح!؟
هویِ اولِ وقت، شورِ آخرِ شب؟»
بعدتر
میخواست که پا شود اقلیما
یک سر نهالو
دستِ سپید و
تنکردنِ دوبارهی لبخند؛
و آینه میگفت:
«مشکیِ گیسوش شعر بلندیست.»
آنوقت آهی کشید اقلیما و
از آینه پرسید:
«میدانیام؟ که ظاهرِ رقصم؟
چون شعلهی عطش در بادِ لحظهها»
و روسریِ چندشنبههاش را سر کرد
در راه
عصرِ کوچهخیابان را ردی انداخت که آبی
با جینِ جوانی
در انتها
همهسو
ستارهها.
3
iPhone6 به لرزه افتاد و
اقلیما پر از گوش و سکوت شد
صدایی پشتِ خط حرکت کرد
صدایی که بود
و نبود:
«درد میکند ردِ ناخنهات
درد میکند ردِ ناخنهات هنوز
بر تهی گاهم
خون
داغ است هنوز
زخم
که نه
لخته
که نه
خون هنوز درد میکند
هنوز
من ماندهام وَ شرمِ بیرونزده از لای پوست که
مضاف میشود بر جهالتِ رگ
و مرسوم است،
شتک بزند
بر شعرِ آخرین
نامه»
و
ماهتاب
بیمحابا برهنه بود.
4
پس در کاهشِ نارنجیها
لِی در قدم لِی با قدم
لِی لای لا لا
پا جای پا
لیلای رقص
پا جای لِی اوزانِ طِی
هِی پشتِ هِی
دف دف دَ بوووم
و میترکد میترکد جهان میترکد
از انفجار میترکد جهان دور میشود از دور میشود/ نقش
کور میشود فضا در دور که خدا نشسته آنجا
و در جشن که ستارهها میرقصند به آهنگِ جاذبه
میترکد جهان در هیچشِ نور/ رنگ
و قلبِ کهکشان میریزد غمِ ستارهها به درون/ به بلعیدن/ به بلعیدنِ درون/ شکل
پایانِ جشن، خدا، قلم میزند موی فرشتهها را
بیهیچ دستی
در قاب.
***
بعد اما
غروب حرفی برای گفتن نداشت.
۵
آمدم، رقصیدم، نبودید!
فردا باز میآیم.
قرارمان میدان ونک
ساعت پنج عصر
کاش بیایید!
اقلیما.