باشکوه است شب اگر بشود با دو چشمان تو به آن نگریست
باشکوه است شب اگرچه در آن هیچکس جز من و تو تنها نیست
توی یک چارراه روشن شد چشمهای تو در برابر من
گفت: از این چراغ سبز اگر همهی شهر رد شود، تو بایست
وحشی عشقت آمد و در من، عقل یکدنده را به یغما برد
آنچنانکه هجوم متفقین در غروب هزار و سیصد و بیست
دردناک است این شکست عزیز، اینکه یک ثانیه به پیروزی
مثل پای دوندهای باشی، که به خود پیچ میخورد در پیست
سالها پیش رفتهام اما تو هنوز از خودت نمیپرسی
این سیاهی که نیمی از بدنش لای در گیر کرده سایهی کیست؟
آتشت دائمی شده هرچند، هیزمش بارها عوض شده است
عهد من با تو عهد کلهخری با به غیر از تو کلهگنجشکیست
مرگ پایان کار هستی بود قبل از اینکه... تو رفتی و حالا
به حیات پس از تو معتقد است، عقل این جوجه کافر نهیلیست