کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۷۳، یزد .

دوئت

دیوانه، دیوانه، دیوانه
مرد می‌خندد.

سایه‌ای است میانِ بزم گربه‌ها و کوچه‌ها؛
استخوان می‌ترکاند و
گذر از افق های زرد را 
آرزو می‌کند.

مرد فکر می‌کند، فکر، فکر:
«چطور می‌شود نادیده انگاشت
خط‌های صورتی و دست‌ها را
چشم‌ها و آجرها را
انتهای خیابان و انسان را.

ارتباط فرساینده است.
ارتباط فرساینده است.
ارتباط فرساینده است.»

لب می‌جنبانی آقای نباتی
به سمت ِ تو انگشت می‌جنبانم
سرت را بالا نگه می‌داری
می‌گویی با خنده: «سلام»
می‌گویی با خنده که وقت‌هایی هست
که با جانِ چسبیده به خاکت
می‌ترسی تکان بخوری 
و زمین از مدار خود خارج شود.

«-به غایت بالا و به غایت پست.
به غایت بالا و به غایت پست.»
سر می‌جنبانم؛ حالا گناهی هستم ایستاده.
جویده می‌شوم از سر.

می‌دانم که می‌خواهی تلخ کام نباشی
اما مگر می شود؟
که رسالت ِ از زمین پریدن،
تنها از آنِ کلماتِ جوهری است.

آسیب‌شناسی همین است، این، همین:

هنگامی که درد در دست‌های مادر می‌گرید؛
او که همیشه سفید است با ملافه.
او که حالا سفید شده است در ملافه.
و به پدر می‌گوید: «بگیر این فَحلِ مست را!»
و این آغازِ هر دو تن می‌شود.

و وقت است که مادر دستمالش را روی صورتش بکشد
و وقت است که ما را قاب بگیرند.
و تو نگاه کنی به این؛ این
این امعاء و احشاء متراکم
این چسبیدگیِ پوست بر استخوان 
این فضیلت انسان.

این چیزی که می‌بینی که نیست این
اینکه تفاله‌ای شده جویده از کلمه‌ها.

«‌اما چرا رفتگر این مُردَنه‌ها را نمی‌روبد آقای نباتی؟»

مرد می‌خندد دیوانه، دیوانه، دیوانه:
«استدعا می‌کنم آقایان!
تصدیق بفرمایید؛ امری است بس مشکل
و شکلی شبیه الاغ دارد.
و همان‌گونه که شما مستحضرید
همان‌گونه که شما مستحضرید؛ 
چه بد‌اجابتی است مرا؛ بد آقا
اَخ... توبه‌استغفرالله.»

چشم که بر‌هم بگذاری
من جیغ می‌زنم: «باسی باسی!
ببین چه آوازی‌ست باشکوه مرا!
به‌راستی آوازی‌ست بس باشکوه مرا!
و به‌راستی که من می‌میرم از تو؛ بی‌اجازه!»

که تو شیار، به دست می‌پوشانی
و تر نمی‌کنی شکل تازه‌ای از یأس را.

نادره جلادت