مثلِ لغزیدنِ برگ از لبهی پاییزم
چشم بر دستِ تو دارم که کجا میریزم
بحث رقصیدن و چرخیدن و افتادن نیست
ترسم این است که دیگر نشود برخیزم
خوابِ سنگینِ من از دیدنِ رؤیایِ تو بود
تو مرا پرت کن از خوابِ خیالانگیزم
من همان قوم بهارم که تو عادت داری
قتلِ عامم کنی ای پادشهِ خونریزم
عشق اصرارِ به روییدنم از شاخهی توست
گرچه محکوم به خشکیدنِ در پاییزم