می توانم حس کنم
وقتهایی که خانه نیستم
اسم کوچکت
از میان کلمات شعرم بلند میشود
چرخی در خانه میزند
و عطرش را به آشپزخانه و ایوان میپاشد
همین است که خانه بوی بهشت میگیرد
سی سالگیات
از قاب عکس بیرون میآید
میرود جلوی آینه
دستی به سر و گوشش میکشد
و لبهایش را
از همیشه سرخ تر میکند
همین است که این عکس
همیشه زیبا میماند
به خانه که برمیگردم
میشود حس کرد
بهتازگی کسی اینجا بوده
کسی که با تمام زیباییاش
برمیگردد
به دفتر شعر
به قاب عکس
به خاک.