سر از اين غلاف رگ كه بيرون میماند
برابر پيشانی میايستد و
حفرهحفره بوريایِ تن بر زخمها،
هيبتی شفاف میگسترد.
دست بر گردنِ كدام مژه نشسته
كه فرسنگها رعشه را تاب میآورد؟
حالا بيا و پلک در نمک تجهيز كن
وقتی به تمامیِ حنجرهام خو كردهام.