شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سر از اين غلاف رگ كه بيرون می‌ماند

سر از اين غلاف رگ كه بيرون می‌ماند
        برابر پيشانی می‌ايستد و
حفره‌حفره بوريایِ تن بر زخم‌ها،
هيبتی شفاف می‌گسترد.

دست بر گردنِ كدام مژه نشسته
               كه فرسنگ‌ها رعشه را تاب می‌آورد؟

حالا بيا و پلک در نمک تجهيز كن
           وقتی به تمامیِ حنجره‌ام خو كرده‌ام.

علیرضا سردشتی

شعرها

دختر مو مشکی

دختر مو مشکی

شهریار کوراوند

مجید عزیزی

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

مریم حاج محمدی

در گلوگاه اصلی شکم

در گلوگاه اصلی شکم

رسول کاوه