بیرون یخزده است
و آپارتمان پایی ندارد
که از خودش به خودش بگریزد
درون یخ زده است
و آپارتمان جیبی ندارد
که دستهای نداشتهاش را
در کنار خودش قرار دهد
بیرون از خانه یخ زده است
درون خانه یخ زده است
و برف
زیر گرفته است آدمها را
تو اما با وجود اینهمه لباسِ گرم
از خودت هم بیرون زدهای
و خیره شدهای به انگشتان نوک تیز زمستان
آویخته از لبهی شیروانیها
آویخته از لبهی نردهها
آویخته از طناب رختآویز
-چگونه گریه کنم برای لباسی
که دوست دارد پوست تنت باشد؟
این را میگویی و اشیاء را بغل میکنی
میگریی و اشیاء را بغل میکنی
و اشیاء
که نمیتوانند دست لای موهای تو ببرند
که نمیتوانند دست بر کمرت بیندازند
شب از راه میرسد
تو اشیاء را بغل میکنی
و برف اشیاء را زیر میگیرد