یک نفر با مرگ در خوابم تبانی میکند
قرن هفتم در اتاقم ایلخانی میکند
روزها در قتل عامی دائمی جان میدهم
نیمهشب یک بوسه قلبم را نشانی میکند
ترکتازیهای تاریخی به موهایم رسید
نسلی از تاتار اینجا حکمرانی میکند
تلخی بادام در چشمان من جامانده است
رد این بیگانگی من را روانی میکند
پادگانی در سرم مارش نظامی میزند
کودکی در خوابهایم نغمهخوانی میکند
خواب دیدم بعد مرگم دستهایم سبز شد
شاعری انگار در من ماهبانی میکند