کاغذ میچسبانم به هیاهوی واژهها
و میگذرم از خیابانهای بدون درخت
خیابانهای فصلهای تناوب خواب عصر
که سنگریزههای محیطیشان به
پنجره واقفاند
مماس میشوم به لرزش موقر خاکستر
به انقضای شتاب دقیقهها در فواصل مسری
قصار بودن دقیقه از قصار بودن دقیقهها پیداست
به کلمه برمیگردم که مرئیست و در شمایل لحظهها
ضلع جنوبی عصرها را به پنجره میزند در شرایط بعدازظهر
این همه نخلستان در تلاقی رودخانه
شتاب هلهلهایست که میلرزد در خواب منقش اهواز
در شطح لایروبی صاعقه
که از بازتاب عناصر سیال، پلیفونیک روی متن میتابد
برخاستن از لامسهای میانتهی
تکثیر نیشکرهای در توقف کوچه بود در انبوه تگرگ
تیراژ مسطح سنگریزه در تراکم ارتفاع غلیظتر
گاهی به سطح میزند
گاهی از جذام مکرر روی پوست
این تنها بخشی از مکاشفات بازنمایی خیابانیست
از ضرورت ارتعاش با چند هجا در تقلیل مصور اصوات
تصنیفی از کلمات
پیچان در انزوای دقیقه
که هارمونی عمیقتریست از غروبهای پریده به خاشاک از قصار بودن عقربه
نمیگذرد
زمان از نمای کاغذی روزنامهها
نمیگذرد!