بند یک: لختها، درختها، بند رختها، لباسها
چرکمردهها، تانخوردهها، خوبها، سرشناسها
دو: اتاقهای بسته... تاقهای بسته... های بسته... بس
یا همین که نه! همین که چی؟ همین سوالها و انعکاسها
سه: سـ سـ ستارهوار با سکوتها شدن شبیه شب
شکل نعشوار شعر گفتهام نگفتهام که این هراسها
بعد، (چار فکر میکنم) وفورِ ضلع سطح حجم بُعد
حقِ آب و حرف، حق زل زدن به اشکها، به التماسها
سوت میزنند و لول میخورند، لول میخورند و سوت سوت
زیر خطِ حرف، زیر خط درک، خط ترک آس و پاسها
بندِ چند؟ چند بندِ چند؟ چند بندِ چند، چند؟ ساده! من!
من که فکر میکند هنوز نه! نه با وجود اسکناسها
(چند وقت پیش خواب دیدهام که هفت خط گرم و منحنی
ابر میشوند و باد! قطع میخورند آخرین تماسها)
ایستاد. رو به آنچه بعد. راه رفت. فکر کرد. راه رفت
دیر شد نه گشت. «هشت» درگذشت. دشت ماند و خوابِ داس