میخواستم پوستت باشم
تمامی تنهاییات را بغل کنم
نمیشد
انسان بودی
و روحت مدام میدوید و گسترده میشد
روز میشد و
شب میشد و
بدل میشد به زمانی بینام
دستها را حلقه می کردم
میریختی
به جایی در قلب زمین
و بوسهات بوی رنجی هزارساله میگرفت
نفت نبودی که استخراج شوی
جان شوریده بودی
که بستر رودخانه برایت تنگ
خانه برایت تنگ
دلم برایت تنگ شده
در سایهروشن صبرایستادهام
به تیمار صدایی
که از پژواک خویش در عشقورزی
ترسیده
و غریبگی میکند با تنی
که با خالصترین اصوات
میخواست
تو پوستش باشی