میگریزم به خانه از کوچه، میگریزم به کوچه از خانه
سالها از کنار آیینه رد شدم ناگهان و دزدانه
کوه بودم کنار جارختی، دشت بودم به دستِ روتختی
رود بودم ولی به هر سختی جا شدم توی آشپزخانه
باد در کوچهها پریشان است، همهی فصلها زمستان است
به امید کدام گل هستند روی پیراهنم دو پروانه؟!
سرد و متروک و تنگ و تاریکم، به قدمهای مرگ نزدیکم
از من آن قصر باشکوه چه ماند غیرِ این خانقاه ویرانه
من که بودم؟ غریبهای در شهر، من که بودم؟ غریب در خانه
هر که از من گذشت عاقل بود، هر که با من نشست دیوانه!