شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خزان چشیده» بلاشک‌، بهار را بلد است

«خزان چشیده» بلاشک‌، بهار را بلد است
رفیق‌! مرغ ِ قفس انتظار را بلد است
زمان، به باد فراموشی‌ام گرفته، ولی
دلی که آینه باشد، غبار را بلد است
جواب زخم تبر را به خنده خواهم داد
که سرو قامت من اقتدار را بلد است
گریختم همه شب از هجوم غم اما
مشام ِ شیر گرسنه، شکار را بلد است
نمک به زخم دلم هرکه ریخت، حرفی نیست
که اشک، شُستن ِ این شوره‌زار را بلد است
سکوت کردنم از عمق بردباری بود
وگرنه سینه‌ی تنگم هوار را بلد است...

غلامرضا رنجبری

تک نگاری

شعرها

نفیسه قانیان

برای این روزهای ایران...

برای این روزهای ایران...

کبری موسوی‌قهفرخی

دهان خونی

دهان خونی

بکتاش آبتین

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی