شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خزان چشیده» بلاشک‌، بهار را بلد است

«خزان چشیده» بلاشک‌، بهار را بلد است
رفیق‌! مرغ ِ قفس انتظار را بلد است
زمان، به باد فراموشی‌ام گرفته، ولی
دلی که آینه باشد، غبار را بلد است
جواب زخم تبر را به خنده خواهم داد
که سرو قامت من اقتدار را بلد است
گریختم همه شب از هجوم غم اما
مشام ِ شیر گرسنه، شکار را بلد است
نمک به زخم دلم هرکه ریخت، حرفی نیست
که اشک، شُستن ِ این شوره‌زار را بلد است
سکوت کردنم از عمق بردباری بود
وگرنه سینه‌ی تنگم هوار را بلد است...

غلامرضا رنجبری

شعرها

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

دلت دلفینی ست

دلت دلفینی ست

شاهین غمگسار

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت