شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

رویداد غرور

بتِ گِلیِ نحیف، کرورِ غرور بود. مسرور از انفعال، خوش بود از ناخوشی. نه که این مجموع تناقض، لقمه‌ی هضم‌نشدنی، حیوانی باشد، یا شخصیت قصه‌ای؛ دوستم بود. نه که نداشته باشم، داشتم اما، او؛ دزدِ مهر بود.
روزگاری بر یک سطح از جهانی مشترک، در آغوش می‌گرفتمش، وَه که اسطوره‌ی یخی‌ِ شهوت بود؛ من، شمع نزاری که شعله‌ای لاغر داشت. نه که همه، بخشی از ما دو ذوب می‌شد هربار، آمیخته باهم، توده‌ای به لطافت آب و به نرمای پارافین، بخشی از سطح می‌شدیم، آمیخته با جهان. کاشی‌های جذاب، یکی بی‌رنگ و آن دیگری، آینه‌ی اولی.
سُر می‌خوردیم و می‌غلتیدیم با هم، جدای از دیگر تکه‌هامان که یکی روی صندلی و آن دیگری روی میز، مشغول هم بودند. آنِ من، آنِ دیگر او را می‌تفتاند و وی، مرا که دور از من بود، با سرما خفه می‌کرد. ما اما بی‌خیال دنیا، چه چند قدم، چه کیلومترها، در آمیختگی بودیم و از همین تکه‌های کوچکی که حالا در هم عشق می‌باختند، کیف می‌کردیم.
روزی جهان ما سوراخ شد. از توری سوراخ، یکی به آن سو رشد کرد و دیگری بر این سطح پیشین که حالا صورت جدایی داشت، ایستاد.
حالا این جهان جدید را تصور کنید! این جهان نمی‌دانم چند بُعدی را! می‌توانید؟
عکاس خردمندی توانست و از ما عکس گرفت. بعد عکس‌مان را، توی فرهنگ لغت، تحتِ واژه‌ی غرور، چاپ کرد.

مهدی عرب اسدی

شعرها

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

فهیمه جهان آبادی

با تلویزیون

با تلویزیون

مریم فرجی

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

مجید عزیزی

سفرنامه

سفرنامه

عبدالعلی عظیمی