شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سرنگ‌های خالی

هی بی دلیل برگشت می‌دهد 
خون را
از رگ‌ها ی برگ به برگ 
و 
از درون حفره‌ای تاریک رج می‌زند 
نبض را در سکوت اواخر سال 
حرفی نمی‌زنم اما 
انگار رنگ باخته است 
سرخی از حوالی ران‌های زنی که می‌گذرد 
و بی‌صدا 
جیغ 
خاطره‌ای دور می شود
در راهرو های تاریکِ بیمارستان ها 
حرفی نمی‌زنم اما
خیره شده‌ام 
به سرنگ‌های خالی 
که پر از هوای رفتن هستند ....

رسول رخشا

تک نگاری

شعرها

 صبح آن روز ساعت هفت از

صبح آن روز ساعت هفت از

محمد حسین عباسی

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

هادی خور شاهیان

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

سیمین رهنمایی

به آغوشت کشیدم تا بفهمی صبر یعنی چه

به آغوشت کشیدم تا بفهمی صبر یعنی چه

محسن حسینی