اقیانوسهای بسیاری
نرسیده به خوابهایم
خشک میشدند؛
شبیه میلِ مدامِ کابوس
به تختهای ساکت کهریزک...
به آنها که باور نمیکردند
به شما که کنار قماش شکافته پیراهنم نشسته بودید
من تکرار محزون چند اتفاق ساده بودم
از تمام ترسها گذشته بودم
برای همه زخمهای طولانی
از آسودگی فراموشی گفته بودم
جز پناهم به آیینه
که تصویر همیشه چشمان تو در من بود..
به شما که نیامده رفته بودید
به آنها که میشنیدند و کر بودند
به جملههای بریده و بیات...
من از همه آن حروف بیرونق
چند حرف ساده برداشته بودم
که تمام کلمات جهان را
مجبور به اطاعت از نام تو میکرد
دریازده بودم
خیس بودم
تشنه بودم
اما
از میان همهی بازارها
عاقبت؛
نهنگی خریده بودم
که بهانه برکه میگرفت.